عکس نوشته های من

من اناری را می کنم دانه،به دل می گویم،خوب بود این مردم دانه های دلشان پیدا بود

عکس نوشته های من

من اناری را می کنم دانه،به دل می گویم،خوب بود این مردم دانه های دلشان پیدا بود

دامن سحر ها

بدترین درد ها آن وقتی است که نسل جوان آنچه را که در کتابها می خوانند جدی بگیرد . دوران شعر به سر آمده و دوران نثر آغاز یافته ، رویاهای جوانی شعرند و زندگی واقعی نثر . چه بدبختی بزرگی اگر در زندگی شعر نمی بود و چه بدبختی بزرگتری اگر بعد از شعر نوبت به نثر نمی رسید. "نان و شراب "  

 

 

  

   دارد به سحر دعا اثر ها   

 دست من و دامن سحرها   

 

پ.ن: 5 روز تا کنکور ... نبود ؟

دلم آدم می نرکه

سلام . از اون سلام های خسته .

نمیشه ، نمی تونم . رفیق ، هم نسلی ، پیرمرد ، بچه ، حتی تو که مثل ما نیستی . نمیتونم غم همتون را داشته باشم . کاش دنیا اینجوری مزخرف نبود . اگر یک لحظه بخوای به اینها فکر کنی دلت می ترکه .


تقریبا خیلی ها می دونن که من عاشق فرانسه ام . و می خوام یه خواننده فرانسوی بهتون معرفی کنم که دلم خنک بشه . خواننده ای که هر وقت به موزیکش گوش می دم دلم می خواد بلند بشم و موهامو خرگوشی ببندم و بپرم بالا و پایین . یه تیکه از ترجمه فرانسه -انگلیسی موزیک je_veux


Give me a suite at the Ritz, I do not want!
Chanel jewelry, I do not want it!
Give me a limousine, I would do what? papalapapapala
Give me the staff, I would do what?
Neufchatel is a mansion, it's not for me.
Give me the Eiffel Tower, I would do what? papalapapapala

I Want to Amur, of joy, good humor, it's not your money f'ra my happiness, my hand i want to die of heart papalapapapala go together, find my freedom , so forget all your photos , welcome to my reality

یه گلیم ناز و خوشگل که کلی اتاق را رنگی کرده .


اینم در اون حالت ...!!!
 


پ.ن 1: همه زیر تختشون شده جاساز  ، من  زیر تختم شده جای ساز  .
پ.ن 2: اسم خواننده ZAZ  .

بیهوده

نفستو بده داخل ، بیشتر ، بیشتر ، حالا انگار که فهمیدی همش الکی بوده یهو نفستو بریز بیرون . سرتو چند بار تکون بده ، بالا ، پایین . 

 

جدا باورم نمیشه که اینهمه مدت را تنهایی دووم آوردم .   

خیال غرق  شدن در نگاه ژرف تو بود  

 که  دل زدیم  به دریای  بی خیالی ها  

 

این تنهایی را دوست دارم ولی دیوانه وار تمایل به دپ کردنم داره و ایضا دیوانه کردنم .  

 

 

یکی از روستاهای ساوه- باقیمانده یک پل قدیمی  

 

 

 

 

 

چشم هایم

 

بعضی وقت ها خط خطی کردن و یا کشیدن یک طرحی باعث میشه احساس خوبی داشته باشی . الان می فهمم یه نقاش چقدر لذت می بره .   

 

 

 

 

 

 

 

 

 بقیه عکس ها را نشد آپلود کنم .  

 

فردا ، یکشنبه عازم مشهد هستم . با مسعود میرم . یه سفر دو نفره . پریشب که خیلی حالم بد شده بود حدود ساعت 5 صبح بیدار شدم و یهو دلم امام رضا را خواست . دمش گرم آقا رضا نه نگفت .  

با تجویز دکتر مبنی بر تزریق 6 عدد آمپول امیدوارم خوب بشم . البته فعلا 3 نقطه بدنم سوراخ شده . تو چشم های دکتر نگاه کردم و گفتم دکتر الان خوشحالی ؟ (مرد حسابی منو چی فرض کردی که 6 تا آمپول دادی ؟ گاو ؟)

تو مایه های دشتی

از همون بچگی عاشق این آواز خوندن های داخل حموم بودم . وقتی میای بیرون هم خسته ای و هم صدات در نمیآد و هم کلی سبک شدی . فقط هم تو مایه های دشتی باید بخونی .  

  

خیلی خوب شد که دیروز رفتم اراک . وگرنه تا فردا امکان داشت بترکم . همین که چشمم به رفقا می افته دلم وا میشه .  

 

امروز می خوام عقده ی عکس نوشته هامو خالی کنم .    

۱- چشم ها : کاری از استاد وحید شایق . ایشان بسیار به کشیدن چشم ها علاقه دارند و در بسیاری از آثار ایشان این چشم ها به گونه های متفاوت دیده می شود . مثلا چشم دریچه ای ، چشم درختی ، چشم منتظر ، چشم شمع گونه . مطمئنا پست بعدی در مورد طراحی هایم در مورد چشم هاست .

 

 

  

2-  بدون شرح (مسیر برگشت گوار )

 

 

3- متاسفانه سرعت اینترنت خیلی خرابه . برای همین هم از خیر آپلود کردن بقیه عکس ها گذشتیم .  

 

امروز تهران بودم . باز هم یک پارک جدید . واقعا قشنگ بود . به معنای واقعی . بارون و خزان درختان . و دختری که داشت گریه می کرد . به نظرم سن بالایی نداشت .احتمالا هزار چیز و ناچیز ، توی مغزش داشته می گذشته که ما از اون بی خبریم . ولی خوب ، روزم را خراب کرد .  

  

می خوام سبک نوشتن وبلاگ را عوض کنم . یه چیز جدید ...

واقعا نازه

1-ساعت نزدیک ۲ ظهر بود که درس را تعطیل کردم و به بهونه نهار و استراحت نشستم پای تلویزیون . گشتم و گشتم تا باز رسیدم به manoto1 ... خلاصه اینکه برنامه مورد نظر بهترین موتور سیکلت ها بود . از 10 شروع کرد به معرفی . 

شماره 10 : خیلی موتور خوبیه . راحت . سرعتش در زمان خودش یک انقلاب بود . و همچنین خیلی سکسی ... ها ؟ یه نگاه انداختم به اطرافم و بعد از اینکه مطمئن شدم کسی نیست با دقت نگاه کردم ... نگاه کردم ... نگاه کردم ... خدای من کجای این موتور می تونه سکسی باشه ؟؟؟؟   

خانم و یا آقای گوینده رسید به شماره 5 ... 

و حالا عشق ایتالیایی ها هم اینجاست : وسپا .... واوووو دیگه الان این من هستم که میگم این سکسی ترین موتور دنیاست . و البته موتور خانواده .   به قول خانمی که در ایتالیا یکی از این موتور ها را داشت : باسن نازی داره (لعنت به دقتشون با این حس زیباشناسی شون)

 

2- حدود 7 سالم بود .عید طبق رسوم هر ساله رفته بودیم بندرعباس . اون موقع دنیای میکرو و آتاری بود . فیلم دو لبه و سه لبه و 24 لبه . ولی اون سال چشم من یه ماشین پلیس را گرفته بود که اژیر می کشید و می چرخید . دوتا باتری بزرگ و دوتا قلمی می خورد . وقتی خریدنش برام دیوونه اش شدم مثل یک قطعه کم یاب ازش نگهداری می کردم .  

 و حالا بعد از سالها هنوز هم ازش نگهداری می کنم . فقط کمی رنگش زرد شده .

 

 

من از ازل اینگونه بودم !

  

۱۰ سال پیش به رسم تخیلات نیمچه نوجوانی - کودکی ، کاغذی را در حیاط خانه چال کردیم . من ، امید(پسر خاله ) و ندا (دختر خاله) . روزهایی که بازی می کردیم و ادای آدم بزرگ ها را در می آوردیم . شرکت می زدیم و هر روز یکی از ما سه نفر می شد رئیس . شلنگ آب حیاط را سوراخ می کردیم و مثلا: فوتبال ، زیر بارش باران را تجربه می کردیم .  

 الان باید بگم : هی رفیق ، بزرگ شدیم . . . 

  

پ.ن1: از این به بعد کمتر میام نت . تصمیم خودمو برای ادامه تحصیل گرفتم . من این شرایط را دوست ندارم . 

پ.ن2: در حاشیه نمایشگاه تهران خیلی خوش گذشت . بیشتر مسیر رفت و برگشت را دوست داشتم . و آن دو نفر که از مجازی بودن خارج شدند .

باران و من

صبح از صدای مرغ عشق ها یکی کم شد . نمی دونم چه هیزم تری به دوشنبه فروختم که اینطوری گریبانم را گرفته .  

عصر باران بارید ،به یک فنجان شکلات داغ خودم را مهمان کردم . چه لذتی بالاتر از خوردن شکلات داغ در کنار باران . خداوند خنده اش گرفته بود . هرچه کرد جدی باشد و به روی خود نیاورد نشد . ریسه می رفت میان عشق بازی گل و باران .   ریسه می رفت . 

 

 

 

 

 

  

پ.ن   

خواهم سرود:

"شعر منم 

که چون غزالی از غزل رفتنت به کوه می زند  "   

و

" قافیه را ، با هرچه با تو بود ردیف کردم   

رفتی و از بودنت با همه تعریف کردم  "

زندگی شیرین می شود !

 

  

 

 

 

 

 

 

و این عکس آخر هم از یک عکاس ایران... نمی دونم چرا این عکس یه حسی در خودش داره که بقیه ندارن . به دل مینشینه .  

 

پایان سفر

بالاخره دور سفرهای قبل نوروز و نوروز و بعد از نوروز به پایان رسید . خیلی موضوع دارم برای آپ کردن ولی حالا عکس های سفر آخر را ببینید تا بعد ...  

 

shomal

 

somal

 

 

somal

 

 

این مدل عکس گرفتن هم تازه شروع کردم . ولی چون عکاس عکاس نیست کادر بندی اصلا خوب نیست . برای همین کلا دارم از عکس می پرم بیرون .  عکسی که من گرفتم اینه :  

 

 

واما حرف ها ، عکس ها تا یه جایی زبون دارن و نمیشه همه مسئولیت ها را انداخت گردنشون .  

فلسفه این مسافرت ها و این دلخشوی ها و این بی خیالی ها همه این بود که من فرار کردم . از اتفاقاتی که افتاد ، از همه ی روزهای سال 89 . باید ریست می شدم . نباید وا می دادم . در طول تمام این مسافرت ها به هیچ کس و هیچ چیز فکر نکردم جز خودم . چون این خودم بودم که آسیب دیده بودم . و الان بعد از پایان سفرها و بی خیالی ها من دارم از آسیب هایی که دیدم می نویسم و این اصلا خوب نیست . هنوز زود دپ می شوم و زود می رنجم .  

ولی یک موضوع را احساس می کنم ... اینکه من دیگه وحید 89 نیستم . شاید یک پله بالاتر .   

خوشا شیراز و ...

قبل از رفتن فکرش را نمی کردم که این سفر اینطوری باشه . یادمه که قبل ها همون یک ماه پیش دعا کرده بودم که برم یک جایی گم بشم که خودم را هم فراموش کنم . و می تونم الان بهتون این نوید را بدم که رفتم جایی میون تمام بی خیالی ها . . .   

تصمیم ندارم زیاد بنویسم چون حرف خیلی برای گفتن دارم ولی بزاریم برای بعد . فعلا چندتا عکس ببینید .  

سال جدید هم مبارک رفقا  

 

shiraz 

 

shiraz 

 

shiraz 

 

shiraz

بهار زمستانی

خیلی وقت بود که دلم می خواست بزنم به طبیعت و عکاسی کنم . لذتی بردم که توی این شرایط آرومم کرد .  

  

زیبا 

 

زیبا 

 

زیبا 

 

زیبا 

 

زیبا 

 

زیبا

دوستانم

دوستانی بهتر از بهاران و باران






البته همه عکس ها در فوق العاده ترین لحظات گرفته شده اند . اونی که سرش را گذاشته رو میز و خوابیده هم جز دوستانه .


اگر یک روز اینها نباشند دلم می گیره .



کار چهارم شخص مجهول است !

روزگار می گذرد

ابرهای منسجم قطعه قطعه می شوند

قطره های کوچک باران ، سیل می شوند

اعتباری به شادی ها و غم های دنیا نیست 

گاهی خانه خراب می شوی

گاهی هم عاشق 


______________


دلم می خواد تا وقت هست ، موسیقی باشه ،‌ عکاسی هم باشه .




کمی با خویش





قبل ها که هنوز فریاد نزده بودم ، هنوز به ابتذال عمومی شدن نرسیده بودم ، از یک موضوع رنج نمی بردم . آن هم این بود که من رازی بودم ، برای خودم مکتب و زندگی جدایی داشتم . ولی اکنون مدتیست که دیگر نمی توانم در خود فرو بروم . این روزها خودم را پیچ و تاب می دهم و در خودم خم می شوم که به آن روزگاران بر گردم ولی نمی شود . اما تصمیم خودم را گرفته ام .

رفیق ؛ من باز به تنهایی خویش بر می گردم . ببخش ولی دیگر تاب ندارم که دل نوشته هایم را به ابتذال عمومی شدن روانه کنم .

بزرگ شدم ، در این مدت کوتاه کشیدم آنچه باید می کشیدم و چشیدم آن جام عسلی را که بارها خویش در نوشته هایم ردیف کرده بودم . امروز کمی از خویش فاصله گرفتم و در آنچه گذشت و هست نظاره کردم و افسوس خوردم . که چرا من تنهایی ام را رها کردم ؟ !

اشتباه کردم .

اشتباه کردم .

اشتباه کردم . 

اکنون از نوشته هایم عذر می خواهم . از حرف هایی که شاید عریان بودند و من چون پدری دیوانه فرزندانم را در پشت این پنجره که در مسیر عابران است قرار دادم . حرف هایی که شاید چیزی از آنها متوجه نشده باشید ولی همین کافی است که خود بدانم دیگر در تنهایی ام نیست .


فروشی نیست !

  

دلم برای دیدن یک طلوع تنگ شده ...

 

 

pic 

 

و برای دیدن یک غروب ...  

pic

 

ولی هنوز نمرده ام . اینو یادت باشه رفیق . و به اندازه ی دو جفت کلیه و یک قلب و قرنیه چشم و پوست و ... ارزش دارم . امیدوار باش رفیق .

من خوبم ...

 

 یک روز خیلی سرد در کتابخانه...  

به دست خطش کاری نداشته باشید !!!!!!   

 

pic

 

لعنت به قانون های نانوشته و این هرج و مرج افکار بی قانون . خودت می سازی ، خودت خراب می کنی ، خودت قربانی می کنی . گاهی ابراهیم ، گاهی اسماعیل و گاهی هم به اندازه یک گوسفند هم نمی فهمی . کلمات سربازانی هستند با کفش های استوک دار که مدام در حال تمرینات نظامی به سر می برند .  

احساس ، سازی کوک می کند و در گوشه ای از مغز جوی آبی پیدا می کند و بهر آسمان و زمین می بافد . بماند که تازگی ها به مجموع پریشان خاطران ، چون خسرو و فرهاد پیوسته است . آن سوی دیگر عکاسی آماتور تبر بر درختی می زند که سوژه ی عکاسی اش را جور کند . آن سو تر ، پشت سلسله کوه های منطق و جبر ، کسی خیر سرش درس می خواند ، به دنبال کار می گردد ، در جست و جوی خوشبختی شتابان است . زیر درختی در همان حوالی جوانی فلسفه می خواند ، داستان های کوتاه و بلند می خواند ، نمایشنامه می خواند ، فکر می کند ... شاید مشکلش این است که زیر درخت سیب نیست ! اصلا درخت سیبی در کار نیست .  

آفتابگردان های مغزم چون درویشان قونیه ، سر می چرخانن و روزی چندتایی بر اثر لق شدن ریشه هایشان  یا ازدست دادن سرهایشان می میرند .  

فرهاد تیشه ای برداشته و بر سد بالای سلسله کو های منطق الزرشک می کوبد ، بی تابی می کند . گاهی تیشه به سد میزند و گاهی سر به تیشه ... نوحه می خواند ، دیوانگی می کند ، بچگی می کند ... 

موسیقی آغاز می شود . کمی آرام می گیری ولی تمام فکرها و آشوب ها به دلت می ریزد و می شود دلشوره ای که تاب ایستادنت نیست . فرهاد آتش می زند ، آتش می زند ... 

تا حالا اسم " کوچه علی چپ " را شنیده اید ؟ دیده اید ؟ گاهی اوقات سری به علی و بچه هایش می زنم ... او هم حال خوشی ندارد .  

هان ؟ هنوز حرفت را نزده ای ؟ از دلشوره به سخن نرسیده ای ؟ فرهادت ، فریادت کجاست ؟  

حرف هایش را بلعیده ای و روزی صدبار تکرار می کنی و حالا حرف های خودت را در تنور خانه ی علی چپ پنهان کرده ای ؟   

می خواهم بند کفش هایم را ببندم یاد یک جمله اش می افتم ، می خواهم به آسمان نظر کنم ، یاد یک جمله اش می افتم . گاهی در ذهنم می خندد و گاهی می دود و دور می شود .  

و بعد از این فکر ها یک چیز یادم می آید : گند بزنم به این قانون های نانوشته . گند بزنم به این مغز که آرام ندارد . آهای فرهاد ...!!!! پس چه شد این سد ؟ نمی بینی آتش می سوزاند ؟؟؟ به خانه ی تنهایی ام برسد حتی یادش را هم می سوزاند . حتی قاب عکس خنده هایش را ...  

با خود ببرید خنده اش را ... نگارم تاب این آتش را ندارد ... در سرزمینی با آسمان آبی و آفتابگردان های خورشید پرست ، رهایش کنید . برایم از پروازش بگویید . از آوازش .  

 

در این زمان ، مرگ مغزی خودم را اعلام می دارم . باشد که رستگار شویم ...   

89/10/30  ساعت 21

   

canon تو کجایی ؟

دلم برای عکس نوشته ها تنگ شده بود . یاد روزهایی می افتم که فقط دنبال سوژه برای عکاسی بودم . البته نه با دوربین Canon بلکه با دوربین 3 مگاپیکسلی موبایلم . دوست دارم عکاسی را به صورت حرفه ای دنبال کنم ولی شک میکنم که نکنه فقط بهانه ی خریدن دوربین باشه ؟!  

اما این روزها فقط با چشم ها عکس میگیرم . در تمام طول روز توی ذهنم دنبال سوژه ام ولی عکس نمی گیرم . وقتی از ساختمان فنی مهندسی خارج میشم و چشمم میفته به آسمون عینا این کلمات میاد داخل ذهنم که باید یک دوربین بخرم . سرم عین این کفترهای گیج همه طرف می چرخه که یک دید قشنگ و تازه داشته باشه . و یا دنبال یک تصویر فلسفی می گردم . از یک درخت می خوام صدتا حرف و عکس و نوشته و خاطره درست کنم . دیوونه شدم رفت پی کارش . تعطیل کردیم رفیق . داخل مغزم انگار که چندتا خانواده شلوغ پر از بچه های نق نقو زندگی میکنن که همیشه خدا یکیشون خودشو کثیف کرده و مامانشون داره باباهه را فوش میده . کمی سکوت سراغ دارید ؟ آخه بدبختی اینه ، سکوت هم که میشه ، باز طرح*  جدید میاد توی ذهنم . مثلا ساختن یک فیلم ... و از همان لحظه فیلم ساختنش شروع میشه و تا شب با این کارگردان دیوونه داریم .   

*  کانون پرورش فکری جوانان

pic

 

  

یک روز بهاری . همه جا رنگ بود . آسمان در فکر شیطنتی برای بارانی کردن خاطره ...   

pic

 

 

pic

 

  

همه اش رنگ است . گویا عاشق دنیا آمده است و عاشقانه خواهد مرد . یک لحظه به شبنم هایی که روی گلبرگ هایش غلط می خوردند حسودی کردم .  

 

pic 

 

در سفری که همراه یکی از اقوام به شیراز داشتم  داخل حمام ارگ کریم خان یک روزنه ی نور پیدا کردم که به داخل حمام می تابید و این شد حاصل همان یک روزنه . ولی متاسفانه کسی موفق نشد از من یک عکس بگیره که شبیه بالایی باشه و به همین خاطر عکس پسر عموی خودمو که ازش عکس گرفتم را داخل وبلاگ گذاشتم .