سلام
چقدر این مرحله ی مرد شدن سخته ... تمام حرکاتی که انجام میدی تو را به این فکر می بره که "واقعا 24 سالته ؟ " . این یک هفته از بس فکر کردم مغزم دیگه جواب نمیده . واقعا مرد شدن یعنی چی ؟ مسلما برمیگرده به طرز فکر انسان .ولی یعنی چی ؟ دنیا همون دنیاست ، من هم همون وحید قبلی ، کار هم دنبالشم همین روزها مشغول بشم ، پس این مرد شدن لعنتی چیه که تو از خودت توقع داری . . . دیگه این صدایی که داخل مغزمه داره خسته ام میکنه . چرا خودش نمیاد بشینه پشت فرمون و هر گهی دلش خواست بخوره . چند ساله این صدا داخل مغزمه ، مدام حرف میزنه ، نصیحت میکنه ، بلند بلند فکر میکنه ،تمام حرکات بقیه را زیر نظر داره و بعدش مدام با من در مورد اونا صحبت میکنه . . . لعنتی الان هم داره مدام میاد تو حرف من ...
این هفته که گذشت درگیر مراسم ازدواج پسر خاله م بودم . کاری نمیکردم ولی خوب درگیر بودم دیگه . همبازی کودکی و عشق نوجوانی و رفیق الان . درسته که راهمون دوره حدود 1500 کیلومتر ولی خوب ، با هم در تماس هستیم . براش خیلی خوشحالم . چون به نظر من انسان موفقیه .
اما خوب بالاخره ما هم خدایی داریم ، زور بازویی داریم ،خدا را چه دیدی شاید یه روز بقیه درگیر ما شدن . . .
شعر و شاعری فعلا تعطیله . الان زمان به عمل رسوندن رویاها رسیده . چقدر سخته نتونی چیزی باشی که فکرشو می کردی ...
اما به قول بابا : ما یه پارتی داریم که . . . (جای خالیشو خودت پر کن)
واقعا قشنگ گفتی.
این فکره فقط نشسته و هی واسه خودش حرف میزنه، یکی نیس بهش بگه تو که این همه میدونی خودت بیا بشین جای من... والا
خلاصه که اینجور که پیداس حسابی رفتی تو نخ ازدواج و ایشالا به زودی همه درگیر تو میشن وحید خان