عکس نوشته های من

من اناری را می کنم دانه،به دل می گویم،خوب بود این مردم دانه های دلشان پیدا بود

عکس نوشته های من

من اناری را می کنم دانه،به دل می گویم،خوب بود این مردم دانه های دلشان پیدا بود

من رفتم

خوب دوستان بالاخره وقتش رسید . اصلا نگران نباشید. برای تمام روزهای نبودنم خاطره با خودم میارم .


همین دیگه ...


برای سلامتی تمام سربازهای وظیفه صلوات ...............

حق با شماست

آیا حق با من است ؟

این سوالیه که بارها بهش فکر کردم . یک بار از طریق وبلاگ مهرنوش .... یک بار هم توسط نظر هاله و یک بار هم به عنوان یکی از هزارمین درگیری های ذهنی خودم . بالاخره وقتی چند بار یک سوال مطرح میشه آدم به فکر فرو میره که واقعا خبریه ؟؟؟

اما جواب های من :


بله من احساس میکنم دائما دارم فکر میکنم که حق با من است . ولی نمیدونم واقعاهست یا نه ...اصلا حقی در میان هست که بشه اونو تقسیم کرد ؟ ما داریم چی را تقسیم میکنیم ؟ حق را چه کسی تعریف کرده ؟ معلومه که خودمون ساختیمش . من میگم : اون گل زیباست و چون من نفر اول بودم که دیدمش و یا گفتم زیباست ، پس حق با منه ... . به همین سادگی . بعد یکی میاد گل را می چینه و من شعر میگم که حق من را چیدند ... در حالی که حق با صاحب باغچه بوده که گل های وحشی در باغش روئیده اند پس گل ها برای اون هستند . و یا چه بسا کسی زودتر از من گل را دیده و گفته چه بسیار زیباست . و یا اوضاع از این بدتر هم میتونه باشه که کسی شبانه میامده و به گل آب می داده و می رفته ...

خیلی ولی ها و اما ها و شاید ها میتونه باشه . ولی اگر شما برای گلی ننوشته باشید و یا نخوانده باشید پس حقی درمیان نیست که با شما باشد یا نباشد . اون فقط یک نوشته است که  شکلک آدم هایی را در می آورد که حق با آنها است .


پ.ن: اون شعر "شیرین شیرین " یادتونه ؟ اونو به همراه یکی از دوستان داریم آهنگسازی میکنیم . تا اینجا که خوب بوده فقط مونده یکی که بتونه بخونه .

این روزها

ای عشق  

تمام غم های عالم را

امشب به ضیافت دلم خوانده ام  

خدا... خدا می کنم ، که تو آسوده باشی ...   

 

تو که آسوده باشی  

خوب می شوند تمام زخم هایم  

لبخندت شاید ندانی  

نوشداروی این روزهای من است 

 

این روزها را فقط قدم می زنم  

چون پیرمردی خمیده  

منتظرم  

بلکه محو شوی از خاطرم  

.

نه .. نه .. بمان  

بمان  

من هنوز مرد بی تو بودن نیستم

 

پ.ن : نمی دونم چرا حالم مثل هوا گرفته ست ...

 

این همه حزء

این همه آدم  

              عشق  

                       غم   

ما تنها یک جزء هستیم   

زیبا بخند  

         عاشق شو  

                 اگر دلت گرفته حتی 

                                           گریه کن   

اما یادت باشد  

ما تنها یک جزء هستیم  

 

بدتر از ما هم هست . بهتر هم هست . شرایطی بدتر از این در پیش رو داریم و چه بسا بهترین حال و زمان برای ما هنوز وقتش نشده باشد ...   

اما از ته دل این دروغ را باور دارم : نوشتن یک املا در کلاس سوم برابر بود تمام بدبختی های عالم . . .  اما الان نه .  

در کل :

آیا یک جزء می تواند کل باشد ؟  

آیا هنوز باید از طریق آزمون و خطا آینده مان را پیدا کنیم ؟  

 

شمس لنگرودی

چند قطعه از شمس لنگرودی :   

سپاسگزارم درخت گلابی  

که به شکل دلم در آمدی  

چه تنها بودم  

 

*** 

در اشتیاق گلی که نچیده ام  

می لرزم 

*** 

برای ستایش تو  

همین کلمات روزمره کافی است  

همین که کجا مروی ، دلتنگم . 

برای ستایش تو  

همین گل و سنگریزه کافی است  

تا از تو بتی بسازم .

انتظار

تقریبا تمام دوستان نزدیکم حداقل یکبار بهم گفته اند : فکر میکنم عاشق شدم .بعضی هاشون خجالتی بودن و بعد از گفتنش لکنت زبون می گرفتند و بعضی هاشون ...نه . مثل یک فاتح که بر کشته ها ایستاده تو چشم هام نگاه می کردند و می گفتند .  

اون روز _ در واقع شب شده بود دیگه _ خیلی خسته بودم . وقتی روزها خیلی بخندم و شاد باشم خودم میدونم که شب های سختی را خواهم داشت . داشتم از غصه می ترکیدم .  حتما می پرسی غصه ی چی ؟ نمی دونم . باور کن نمی دونم .  

بهم گفت عاشق شده . به همین کوتاهی و به همین سرعت عکسش را که زمینه ی صفحه ی موبایلش بود نشونم داد . گفت : از بچگی خانواده هامون با هم دوست بودن ما هم همینطور . بزرگ که بشی تمام دوست داشتن های کودکی ات میشه علاقه ات . مثل الان که دلمون ضعف میره برای بابالنگ دراز ، چوبین ، مدرسه موش ها ... .

به خودم گفتم : باز یکی دیگه سفره ی دلش را باز کرده تا از عشق و مصیبت هاش برام بگه . گفت یک سری مشکلات دارند و نظر منو می خواد تا کمکش کنم .  

اولین جمله ای که همیشه به این رفقا میگم اینه : پس فلانی ما هم دچار شده !!!!   

 

در کمترین زمان ممکن تونستم حرف هام را جمع و جور کنم و خودم را ببرم تو فکر ... الان که دارم این نوشته را می نویسم ناراحتم که چرا بیشتر باهاش حرف نزدم . شاید واقعا نیاز داشت . مثل خودم که زمانی نیاز داشتم ولی گوش شنوایی نبود .  

انگشت شمار دوستانی دارم که هنوز نیامدن بهم بگن : فکر می کنم عاشق شدم .  

 

زمانی باز دوباره میان سراغم . با چشم هایی که حرف می زنند و صدایی که فقط گریه نمی کند . باز شروع می شوم : عاشق می شوی که زندگی کنی . زندگی نکن تا عاشق شوی . افسار زندگی را بگیر دستت . این فقط یه اتفاق ساده ست که برای خیلی بزرگ تر ها خنده دارترین اتفاق می تونه باشه . حتی برای سال های بعد خودت ، که حتما خواهی خندید به این حالت ...   

 

اونقدر میگم که خودم احساس میکنم خودم دارم دروغ ها را باور میکنم  .  .  . 

 

فکر می کنم " لذت انتظار " اولین و آخرین حرف عشق میتونه باشه . انتظار گفتن :دوستت دارم. انتظار پیدا شدن لباس دست بافش در میان درختان یک دست سپید پارک . انتظار ... انتظار ... انتظار... و در نهایت انتظار گفتن سه حرف : " بر و " .  

 

خداحافظ 5800

خیلی خوب رفقا ، دیگه 5800 نیست که باهاش عکس بندازم .  

قصه از کجا شروع شد ؟ از خیال خام من برای دیدن بازی پرسپولیس - الغرافه . جاتون خالی رفتیم کلی حال داد . کلی هم عکس و فیلم گرفتیم . ولی آخرش یه نفر یواشکی موبایلمو زد :) آره رفیق ، دزدیدنش ...   

خودش رفت که رفت . ولی ای کاش عکس ها و یادداشت ها و شماره تماس ها نمی رفت . خدا کنه دزده عکس های استادیوم را ایمیل کنه ... 

  

شنیدید سربازی شده 21 ماه ؟

ای جان وبلاگ

سلام

بعد از 40 روز اومدم خونه . دلم برای وبلاگ آپ کردن های خونگی تنگ شده بود .

سال جدید شما قدیمی ها به سبک خودم مبارک . 

حالا حالاها مونده تا دوباره نوشتن یادم بیاد . فقط یه شعر هست که تو اون روزهای سخت یهو تونستم بنویسم اونم اگر اسمش شعر باشه که معجزه ست .



عاشق همیشه غمی دارد

غم بودن

نبودن

از دست دادن


عاشق همیشه منتظر است

نگاهی که بگوید بیا

یا ابروانی که تیر می زنند

به خال آسمان

که یعنی : نه


دل برکن و قدم زنان برو

به آستانه منزلی

که کنج اتاقی ، چشمی خیس شده

و تسبیح می اندازد : احساسم را

می فهمد ، نمی فهمد ، می فهمد ، نمی فهمد ...


پ.ن:ای جان ، دلم برای پ. ن هم تنگ شده بود . کلی عکس هست که باید ببینید . از اون پرشی ها ...ها

گند زدن به سبک وحید

آخییییش . تموم شد . ولی یه چیزی میگم خوف نکنید . من تنها کسی هستم که تونستم در مدت زمان 4 ساعت گند بزنم به 8 ماه زندگی خودش .

کنکور تموم شد ، طوقی پر زد رفت و من ماندم و یه سر بالایی که نمی دونم اونورش چیه ؟

حدود 10 روزی میشه که اومدم اراک و به نیت کشتن خودم و کار کردن تا اخر اسفند هستم . ولی الان دلم خیلی خیلی برای مرغ عشق ها و قناری هام تنگ شده . ماهی هام هم همینطور . دلم برای پدر و مادرم بینهایت .


التن میرم ولی فردا با دست پر و یک آپ وحید گونه میام

مهره ی 25 ام کمرم

فردا کنکور ...  

  

یک عدد لوح فشرده موسیقی، شاد و جلف، دارم کپی می کنم که فردا بعد از کنکور با چند تا از بچه ها بریم ، بزنیم و برقصیم تا مهره ی 25 ام کمرم ...پق بزنه بیرون . تمام استعدادم را فردا دوستان شاهد خواهند بود .    

من ا.. توفیق  

وحید .ش  

پ.ن:بابت این طرز افتضاح آپ کردم معذرت خواهی .الان اصلا درحالت عادی نیستم .

حکایت کفترها و دل ما

همیشه صبح اول وقت ،  قبل از بله ها و نه ها و باید ها و نباید های آدمیزادی می رفتم رو بوم تا به اونهمه چشم که دارن نگام می کنن بله بگم و در قفس و باز کنم تا بریزن کف بوم و کم کم یخشون وا بشه و برن خال آسمون بشن .   

منم سر به هوا بیفتم اینور بوم ، اونور بوم ، توی کوچه سنکندری بخورم و خیت بشم جلوی چشم دخترای محله که گویا نقل مجلسشون شده سر به هوایی و گیجی ما .  

 کفتر های بوم ما خیلی وقته پریدن و رفتن رو بوم غریبه . شدن شکار یه پاپر زپرتی . از وقتی یادم میاد هیچ وقت کفتر شکار نگرفتم . چون خودش رو بوم من بود و دلش رو یه بوم دیگه . نقل ، نقل آدمیزاده که اگر جفت شیش نیاوردی دعا کنی قاپ رفیقت جفت بیاد . حداقلش فردا سر دلتنگی ، موقع نامردی ، وقتی میری جلو آینه تا صفا بدی به جمال هر چی عشقه ، میزنی رو شونه ی خودت که داشی درستش همون بود .  

پ.ن : چقدر خوبه آدم دپ نباشه 

خوش به حال ...

۱- "گلشیفته فراهانی"  خودش را فدا کرد ... حتما همه اون عکس ها و فیلم ها را دیدن . خیلی ها ، خیلی نظرها دادن . منم می خوام نظرم را بگم . گلشیفته همون کاری را کرد که " محسن نامجو " انجام داد . طغیان کرد و خودشو فدا کرد . شاید درصد سوختگیش خیلی بیشتر از نامجو باشه . ولی من و تو می دونیم که گلشیفته از نسل ما بود . هر فیلمی که بازی کرد زبان یک نسل بود . این عکس و فیلم را هم امیدوارم مثل خیلی ها پای "بی بند و باری " نذارین که نیاز به نمایش نداره .  

 

2- دیشب خونه ی یکی از دوستان جمع بودیم . در مورد همه چیز بحث کردیم و در آخر دیوانه و وا رفته موندیم که چه کنیم . از قضا دوستمون اهل موسیقی بود . ستار را بر داشتم و مثل همیشه در هم  و قاطی پاطی زدم . یخ دلم داشت آب می شد ... آب آب . دلم به حال خودم و نسل خودم سوخت . 3 تاشون جلوی چشم خودم بغض کرده بودن .  

 

3- مجنون تر از این می خواهی ام ؟   

  "خوش به حال دیوونه      که همیشه خندونه "

   

پازل زندگی

بین یک پازل ۱۰۰۰ تیکه و  کتاب "جنگ و صلح "کدام یک را انتخاب میکنید ؟ جاتون خالی رفتم کتاب را بر داشتم و دادم دست خانومه که حساب کنه . چشمم افتاد به پازل ها ، خیلی بودن . دست گذاشتم روی یه 1500 تیکه که گرون از کار در اومد و معامله نشد . خلاصه بد رفت رو مخم و کتاب ها را پس دادم و پازل 1000 را خریدم .  

قناری ها را هم که گرفتم و الان در دوره ی آمادگی جهت جفت گیری هستند . مرغ عشق خوبیش به اینه که کلا میندازی کنار هم و غذا میدی و حدود یک ماه بعد میای بچه ها را می بینی . و واقعا لقب قناری باز ، لقب والایی ست . نصف زحمتش میشه خریدنش که شامل بخون بودن یا نبودن ، نژادش چی باشه و ... .  مراحل زندگی مشترک قناری را بگم؟ : دردو قفس جداگانه نگهداری میکنید به طوری که حتی همدیگر را هم نبینن ، فقط صدای هم را بشنون . در قناری ها جنس نر فقط می تونه بخونه. آقا نره شروع میکنه در خلوت خودش چهچهه می زنه . خانومه میگه وا ! کی بود ؟ کجا ؟ به صداش می خوره خوب باشه . تحمل نمیکنه و میگه هوی من اینجام !!!! نر میگه چی ؟ کجا ؟ صبر کن بازم برات بخونم عزیزم . خلاصه نامه میدن ، شعر می خونن ، ایمیل میزنن و ... . وقتی نوع ماده آماده شد ( جهیزیه و تمام شدن درس و اینا ) در جواب آواز آقاهه ریز می خونه . در واقع زیر زبونی بی تابی میکنه . بعد در دو قفس جدا در کنار هم قرار می دهید . دیگه دیوانه بازی شروع میشه و وقتی هروقت دو به دیواره ی قفس چسبیدن و انگار می خوان زمین را گاز بگیرن دیگه آماده ی اماده هستند . میرن خونه بخت . اگر جویای حال مرغ عشق ها باشید خوبن .

 

چند روز پیش با خودم داشتم فکر میکردم که درس بخونم چی بشه ؟ فرق بین لیسانس و فوق لیسانس چیه ؟ تا کی می خوام توی این دانشگاه ها و کلاس ها الاف باشم ؟  

 

از شغل قبلی ام استعفا دادم . ریسندگی دیگر برایم معنایی تازه نداشت . الان در شغل شریف دیدبانی خدمت می کنم و هر گاه وقتش برسد من باید فریاد بزنم و دیگران را با خبر کنم . ولی هر روز باید کوهی را برای رسیدن به نقطه دیدبانی بپیمایم .  

 

 پ.ن : هیییییی دلم می خواد همه این نوشته ها را پاک کنم . بیهوده نیست ؟ هست ؟ این وبلاگ نویسی و نوشتن و خود گفتن و خود خندیدن ها یه دنیاییه و زندگی واقعی یه چیز دیگست .  

  

پازل 1000 تکه . فکرشو بکنید اینهمه دکمه بشه هزار قسمت .

زندگی مرغ عشقی

دلم می خواد الان برم یه قلم با کاغذ بردارم و بنویسم . بنویسم . بنویسم .  

 

شاید هم یه فیلم نگاه کنم . ایرانی نه ، حتی اگر کیارستمی باشه . دوست دارم زیبایی های یه دختر (شاید فرانسوی) را ببینم که سعی داره از روزمرگی فرار کنه . یا نه ، شاید هم  برای بار چندم کازابلانکا را دیدم . یا نه ، فیلم "دوباره اون اهنگ را بزن سام" اثر وودی آلن را دیدم  ... 

 

زندگی رنگی خیلی خوبه رفقا . مثل همین گلیم که دارم با قطعه قطعه اش حال می کنم . مثل فیلم "یه حبه قند" . . .  

 

فردا میرم یک جفت قناری بخرم . تعداد مرغ عشق ها زیاد شده و از اونجایی که ما را با عشق سر و سری نیست می خوایم چندتاییش را بفروشیم .  

اینم شد زندگی اخه ؟؟؟؟  

مرغ عشق نر : سلام مرغ عشق ماده  

مرغ عشق ماده : سلام نر من  

م ع ن : بیا ماچت کنم  

م ع م : بیا منو ماچ کن  

م ع ن : بیا سرتو بخارونم  

م ع م : منم سر تو را می خارونم  

م ع ن : بیا بازم بچه دار بشیم . ارزن هست ، خونه هست ، آب هست ، نور کافی ، گاها هویج و کاهو هم که می خوریم .  

م ع م : بیا بازم بچه دار بشیم .  

من (در حالی که دارم بهشون نگاه می کنم و رفتم توی فکر ): هیییی روزگار کی میشه ما بریم سربازی ، بیایم ، خونه داشته باشیم ، نون بیار باشیم ، آدم سر به راه بشیم ، بریم خاستگاری ، آیا بدن  آیا ندن ، رسم شما چیه ؟ حنا بندون با اوناست ، پاتختی رسم نداریم ، مامانت به من گفت : هوی ، دیر میای ، زود میری ، شب خونه مامانم اینا دعوتیم و ...  . اگر تونستیم یک روز مرغ عشق باشیم . د لامسب حداقل بیا ... تا خودتو ببینیم .  

 

دوستان نامردی نکنید یه نرم افزار bearshere  یا iTunes دانلود کنید .داخل همین ها می تونید نام zaz  یا هر قناری دیگه را سرچ کنید و دانلود کنید .

آقای فیلسوف شرایط

خسته شدم از بس به خودم سرکوفت زدم . از بس از خودم توقع های بیشتر دارم . انگار قبلا ...خیلی قبلا  ، خیلی بهتر بودم . انگار یه روزی من فراتر بودم . نمی دونم چرا این فکر و از کجا پریده وسط مغزم ولی حالا که اومده خیال رفتن نداره . مدام حرف میزنه ، نصیحت ، باید ، نباید ، یه پا فیلسوف شده که فقط بلده غر بزنه . اینه که اذیتم میکنه . خوب راست هم میگه . دروغ که نیست . خودم که بهتر می دونم .  

 

امان از دست این همسفرهای قطار که تو دلمون را خالی کردن .اونها چیزشونم هم نبود ولی ما خیلی بهمون فشار اومد .میانه راه بودیم که حرف کم آوردیم و زدیم صحرای کربلا و رسیدیم به نزدیک بودن جنگ و یهو به خودم اومدم دیدم " بوی باروت" میاد . خدایا ... .  

 

بعد از مراسم سینه زنی و روضه اینا بود که دعا کردن شروع شد . هرچی گفت ما گفتیم آمین . یهو گفت : اون یارو را نگه دار که دیدم دیگه آبمون تو یه جوب نمیره . هرچی گفت ما گفتیم اینا درست میگن . بزار یه امشب را حال کنیم و دل بدیم . ولی برادر و خواهری که شما باشید این یکی تو کتمون نمیره . ما هم نامردی نکردیم و از اون اعماق دلم گفتم : خدایا لعنتشون کن ، خارشون کن ، و باشم و ببینم که دستشون رو میشه . آمین .  

 

طوقی پر زده رفته . دنبال چی میگردی تو آسمون. بزار بره ، هر کفتری که گردنش حلقه داشت طوقی نمیشه که .هر طوقی هم طوقی تو نمیشه . اما طوقی ، طوقی ، طوقی ... هر وقت خواستی خال آسمون بشی یادت باشه که یکی داره سربالا سربالا تو را می پاد .        

 

دیروز فیلمی به دستمان رسید به نام " شرایط " که کلا فیلم بازیگرهای ایرانی داره ولی به نظر میرسه داخل لبنان بازی شده . هیچ نظری در مورد فیلم ندارم فقط به نظرم خانم های بازیگر جالبی داخلش بازی میکردن که اینم فقط به عنوان یک بیننده ایرانی الاصل دارم میگم . فیلم را دانلود کنید ببینید . نظر کارشناسی هم اینه در کل رنگ آمیزی قشنگی داشت ( وقتی فیلم را دیدید این جمله ی رنگ آمیزی را یاد کنید)      

 

 

 

از وال استریت تا کافه گردی

 اولین سرما خوردگی با لهجه ساوه ای محقق شد . خوشبختانه یا بدبختانه امروز نتونستم درس بخونم . ولی من هستم ، چون سرما می خورم .

دلم لک زده برای یک کافه . دوستان کمک کنین و  آدرس بدین . حول و حوش شریعتی ، سیدخندان ، هفت تیر ، کافه سراغ ندارید ؟  

 

امروز چشمم یهو خورد به سررسیدهای قدیمی خودم که داخلشون می نوشتم . تاریخشون را نگاه کردم که می گفت : 1383 . واقعا ؟ خیلی زود گذشت ... 

 

وال استریت را گرفتن و آمریکا بدبخت شد و ر...دیم به نظام سرمایه داری و الان 3-0 به نفع ما شده و ایشالله مرگ مرگ تا جام جهانی . فقط اکثر مردم آمریکا نامه دادن که  جهت پاسخ به سوالات شرعی نماینده ای معرفی کنید تا کار خلق خدا زمین نماند . خداییش اگر 30 سال بر علیه نظام آموزشی یک کشور هم فوش می دادیم الان همین حال نظام سرمایه داری را داشت. راستی چه بلایی سر فیلم ها و فیلم سازهای ما میاد ؟ دیگه نظام سرمایه داری وجود نداره که طبق اون آدم پولداره بد باشه و اون بدبخته آدم خوبه ... چی میشه ؟  

شما هم دیدین ؟ توی آمریکا یه پلیسه گاز فلفل زده تو صورت چندتا آدم . خیلیه هااااااا . واقعا بد شدن . خیلی بد . باید نظام سرمایه داری سقوط کنه . بنده شاهد هستم که فلانی نامه نوشت به بوش و اوباما و سارکوزی و اینا که آقایان صدا میاد !!! اون زمان گفتن یارو چت کرده . اما الان می بینیم که نه ... یارو خیلی خوب فهمیده بوده . مثل وقوع زلزه که یک عده زودتر متوجه می شن . و ما خوشحالیم . خیلی . نیشمون پیدا نیست ؟ و قرار است برای همین چند خط نوشته چیزی حدود 100 دلار از حساب ارزی شخص انگلیس  بریزن به حاسبمون ، که گفتیم دست نگه دارن تا این تک نرخی شدن ارز پیاده بشه و ببینیم چی میشه.البته در حال رایزنی هستیم که سکه بهار آزادی طرح قدیم و یا طلا برامون خریداری کنن .

 

پ.ن1 :  گند بزنم به این اینترنت و این سرعتش که نمی تونه 2 تا عکس آپلود کنه . به معنای واقعی گند بزنم . چقدر سوژه دارم برای آپلود ... 

غم

گرفتـــــه  مـــرا غم  در  آغــــوش   

                                               ســــــلامتی  گفتـــــمُ   گفت  :  نوش  

زهر تلخیـــــــست  این  ایــــام  ما  

                                               بــــه  نیم  پیاله  هـــم  می برد  هوش  

خون جــــگر می بریم بر ســـر دل  

                                               که  ز خم  دل  شــــاید  خورد  جوش  

ز هرچــه خون و تلخیست خوردیم  

                                               مانده غم فراق که آن هم می رسد بوش  

ببخش ای غــــــم   طفلک دلــــم را  

                                              کـــه غرق نــــا امیدی  دیدمـــــش دوش  

 

                      شــــایق چه شد آن رویــــــای شیرین  

                      که با فکرش غم می رفت    از هوش  

 

 

 برام یک بلوز خریدن که روش نوشته عشق من - وطن من - خانه ی من . که اصلا حال نکردم . این مملکت نه عشق داره و نه شعار وطن وطن سرش میشه . تا وقتی دانشجوهاش همت نمی کنن که پاکت شیری را که خورده را از روی میز کتابخونه برداره و بندازه سطل آشغال - مانده ی غذایی را که خورده را بندازه سطل آشغال - رانی ۶۰۰ تومانی را نده ۱۰۰۰ - بی خودی تو تاکسی نچرخونه که کرایه بیشتر بگیره - تو کتابخونه نخوابن و تو مصلا نمایشگاه کتاب نذارن و تو دانشگاه نماز جمعه نخونن و ... . این مملکت دیگه به درد خوندن شعرهای میهنی و شعارهای آن چنانی نمی خوره . همون بهتر که چنین کسانی بر این مملکت حکومت کنن . (غذر خواهی بابت این همه تنفر- ولی جای چنین حسی واقعا خالی بود ) 

 

داشت یادم می رفت حکایت کفتر ها را بگم :  

رفیق خیلی غم داره . نمیگذره . وقتی تنها کفتر عشقیت خال آسمون باشه و تو این پایین - سر به هوا - واستاده باشی کیفشو بکنی . یهو همسایه کفترهای شکارش را پر بده واسه همون یه عشقی که خال شده . هی بشینی - بلند بشی - خدا خدا بکنی که نره . که بمونه . قول میدی تا رسید شا پرهاشو بزنی بندازی کف بوم . ولی تا بجنبی دیگه کفتر تو نیست . دیگه عشقی تو نیست . دیگه برات خال نمیشه . دیگه سر به هوا بودن معنی نداره .  همه تو گذر بهت می خندن که چی ؟ رفیق شده بوم باز . دیگه سرش بالا نیست . خیلی مرد باشی نگاهت رو بوم می مونه که یه روز یه عشقی پر بدی و باز چشات بیفته به آسمون .  

پ.ن ۲ : بارش اولین برف ۱۳۹۰ مبارک .

پ.ن ۱ : دیر زمانیست که کسی ره به حال خرابم نمی برد .

طوقی

دیگه وحید قبلی نیستم . اینجا همه چیز فرق میکنه . بعضی وقتها مغزم می خواد بترکه از بس که تخیل می زنم . حرف نمی زنم . حرف نمی شنوم . فقط می ماند تخیل که فکر می کنم الان در نهایت شکوفایی ست . بعضی وقت ها اونقدر شلوغ میشه که خودم میگم stop ... یک نفس عمیق می کشم و تازه می فهمم که شقیقه هایم درد گرفته . یا  به خاطر اونهمه فکر یا به خاطر فشار دادن دندان ها روی هم .  

 

بیچاره باباگوریو . . .   

 

این روزها فقط همین را کم دارم که دچار شوم .  

 

داشتیم می گفتیم . از پرنده ها و عشقی ها . خیلی هاشون جلد بوم ما بودن و رفتن . خیلی ها هم جلد بوم همسایه بودن و ما گرفتیم . دیروز یه طوقی دیدم . خال آسمون شده بود . ما عشقی ها خوب میشناسیم کی گردنش حلقه داره و کی نداره . کدوم پاپره و کدوم کاکلی . همشون عشق رفتن که بزنه به سرشون،نمی شه نرن . باید شاپراشون را بکشی بندازی گوشه ی لونه . داشتم می گفتم ، یه طوقی دیدم . کفترهای شکار را پر دادم که برن برام طوقی بیارن . طوقی ... طوقی ... اگر جلد بوم ما نشه چی ؟  کفترها را می ریزم تو لونه . طوقی برو ... برو طوقی اینجا ، اینجا همه تو فکر رفتنن ... .  

 

پ.ن : تولد حسین نبودم . نشد که باشم . خیلی دلم سوخت که کاش می شد و می رفتم و تولدش را با هم جشن می گرفتیم . حسین جون ایشالله عروسیت ساق دوش ت خودمم .  

کفتر چاهی

بدون شرح :  

        من درد مشترکم 

                               مرا فریاد کن ...   

 

 

 

بعضی وقت ها اگر یهو از جلد این زندگی خارج بشی و یه خرده از بالا بهش نگاه کنی حتما هوایی میشی که بری . وقتی این حرف ها و حرکات بی دلیل و با دلیل را می بینی ، بازی با کلمات را میبینی ، من ها و ما ها را می بینی . دلت می خواد هوایی بشی . عین کفترهای قدیم که می رفتن و تو آسمون یه خال می شدن . عین بادبادک های بچگی که زندگی مون را می دادیم برای یه نصفه حصیر و سیریش و یه چندتا تیکه روزنامه . براش گوشواره می ساختیم بلند ، بلند ، بلند ... . اون موقع ها اگر ناراحت می شدیم می گفتیم . اگر خوشحال بودیم حتی اگر نباید می خندیدم هم باز زیر لب شیطنت می کردیم . اگر عاشق می شدیم دست فرشته دختر همسایه یا ... می گرفتیم و می گفتیم : زن منه .  

آقا و خانمی که شما باشی دیگه این امروزی ها دلمون را زدن . تا فرتی هوای گیج خوردن ها و پیچ دادن ها و من اینم و تو اونی و ... میره تو این سینه ، فورت بیرون اومدنش همانا و هوایی شدن دل ما هم همانا.  

خیلی سخته که تمام طول روز ساکت باشی . این روزها من اینم . عین بچه های کلاس اول که هم ترسیدن ، هم خجالت می کشن ، هم دلشون گرفته ، هم دستشویی دارن ، و الانه که بشاشن به خودشون و بزنن زیر گریه .  

ولی این حس را با تمام نفرت دوست دارم .   

 

- کتاب " موسیقی شانس " اثر پل استر را خوندم . و " باباگوریو" را دیشب شروع کردم . 

مهر سینمایی من

 


خیلی وقت بود فیلمی ندیده بودم که اینهمه رنگ داشته باشه . و زندگی که جریان داشت .


بالاخره بعد یک دور کامل زدن داخل خیابان منیریه تونستم یک شلوار ورزشی ، مشکی ، آدیداس ، سه خط ، رنگ خط طلایی پیدا کنم . و از این به بعد مراسم دویدن در صبح گاهان ساوه برگزار می گردد .


آزمون اول را ...دم . البته از طرفی خیلی خوب شد . بهتر درس می خوانم .


این تهرانی ها نمی دونم چشونه ! در قطار مترو که باز میشه انگار فقط می خوان برن . اگر بخوان خط عوض کنن بله . ولی شما بگید ایستگاه میدان آزادی چی می خواد بشه که می دوین ؟


2 ساعت میون 2تا آزمون بیکار بودم ، رفتم پارک اندیشه که نزدیک محل برگزاری آزمونه.چقدر این نوه ها که با بابا بزرگاشون میان پارک خوبن ... دل ما را که بردن . ولی ما اصلا به روی خودمون نیاوردیم و شجریان خواند : ای خدااااااا این وصل را هجران مکن ....... و ما چای مان را سر کشیدیم . که حال و حوصله این کارها بعد از اون گند آزمون را نداشتم . کی من اهل این کارها بودن که بار دوم باشه ؟ تازه گفتم دلم را برده . آدم با دلربا که لودگی نمیکنه .  


خوبی کوه قاف به این است

که می توان دید

حتی آینده را

_______

گذران زندگی را ببین

تخته سیاه کودکی

سپید شده

و دل های سپید ما

سیاه

______

علم بهتر است

یا ثروت ؟

من می گویم احساس

چون اگر احساس کنی بدبختی

یا درس می خوانی

یا ثروتمند می شوی

______

دختر همسایه

اولین کودکش را باردار است

و من هنوز

زیر بار فوریه و مک لارن می زایم

این هم از برابری