عکس نوشته های من

من اناری را می کنم دانه،به دل می گویم،خوب بود این مردم دانه های دلشان پیدا بود

عکس نوشته های من

من اناری را می کنم دانه،به دل می گویم،خوب بود این مردم دانه های دلشان پیدا بود

من از ازل اینگونه بودم !

  

۱۰ سال پیش به رسم تخیلات نیمچه نوجوانی - کودکی ، کاغذی را در حیاط خانه چال کردیم . من ، امید(پسر خاله ) و ندا (دختر خاله) . روزهایی که بازی می کردیم و ادای آدم بزرگ ها را در می آوردیم . شرکت می زدیم و هر روز یکی از ما سه نفر می شد رئیس . شلنگ آب حیاط را سوراخ می کردیم و مثلا: فوتبال ، زیر بارش باران را تجربه می کردیم .  

 الان باید بگم : هی رفیق ، بزرگ شدیم . . . 

  

پ.ن1: از این به بعد کمتر میام نت . تصمیم خودمو برای ادامه تحصیل گرفتم . من این شرایط را دوست ندارم . 

پ.ن2: در حاشیه نمایشگاه تهران خیلی خوش گذشت . بیشتر مسیر رفت و برگشت را دوست داشتم . و آن دو نفر که از مجازی بودن خارج شدند .

باران و من

صبح از صدای مرغ عشق ها یکی کم شد . نمی دونم چه هیزم تری به دوشنبه فروختم که اینطوری گریبانم را گرفته .  

عصر باران بارید ،به یک فنجان شکلات داغ خودم را مهمان کردم . چه لذتی بالاتر از خوردن شکلات داغ در کنار باران . خداوند خنده اش گرفته بود . هرچه کرد جدی باشد و به روی خود نیاورد نشد . ریسه می رفت میان عشق بازی گل و باران .   ریسه می رفت . 

 

 

 

 

 

  

پ.ن   

خواهم سرود:

"شعر منم 

که چون غزالی از غزل رفتنت به کوه می زند  "   

و

" قافیه را ، با هرچه با تو بود ردیف کردم   

رفتی و از بودنت با همه تعریف کردم  "