عکس نوشته های من

من اناری را می کنم دانه،به دل می گویم،خوب بود این مردم دانه های دلشان پیدا بود

عکس نوشته های من

من اناری را می کنم دانه،به دل می گویم،خوب بود این مردم دانه های دلشان پیدا بود

معجزه !

هر چه می دوم نمی رسم

شاید باید بایستم

365 روز دیگر تو می رسی

اگر دنیا به پایان نرسد

اگر عشق معجزه یادش نرفته باشد

از همه چیز

برای 150 نفر اینگونه سر به طاق آسمان می کوبید ؟ فقط برای همین قلیل انسان ؟

اونجاییتون که سوخته را آب بریزید !!!! 

____________



روزها میگذرد

و در پایان هر روز

من در این فکرم :

یک روز از با تو بودن کم شد !

.

.

.



نصف ، نصف

فرار می کنم

از نبودنت 

.

.

.


ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

نتوانستم در چشمانت خیره شوم ...


هنوز هم دوشنبه ها روز توست .

از آن روز به بعد ، تمام دوشنبه ها زیبا هستند . همچون همان هات چاکلت ، شیرینی اش برای تو و تلخی اش برای من . نصف ،‌ نصف  . . .


من و یک دوست داشتن

دلم هوای اون روز شمار ها را کرده . آن روزهای قدم زدن با خیالش در مسیر دانشگاه - پارک پیروزی - پارک دانشجو - پارک دانش آموز و خانه ... ضیافتی با حافظ و سعدی و شعری که گاه وبیگاه می زد توی خال . از همون شعر هایی که فقط توی فیلم ها به نام طرف میاد : یوسف گم گشته باز آید به کنعان غم مخور / کلبه ی احزان شود روزی گلستان غم مخور . . .

یاد انتظار برای شب هایی که باید می نوشتم برای چشم هایی که شاید و شاید در تصوراتم می خواند . . .

دوباره مرور می کنم . شعر ها را ، نوشته ها را ، روز شماری ها را ، و بر سر خویش فریاد می زنم که کاش فریاد نزده بودم ، کاش به زبان جاری نمی کردم ، کاش . وقتی به این "کاش ها" می رسم یعنی کم آورده ام .

از ایسم نوشتن ، از بیهودگی نوشتن ، از هوای خوب بعد از باران نوشتن همه یعنی اینکه کم آورده ام . مخصوصا در این روزها که خود را در چاه بی خبری انداخته ام . در چاه ... .

نوشتن ندارد ، خواندن هم ندارد ، ولی دوستان دلم لک زده برای ... .

چه بنویسم که فکر کنم آزرده نمی شود ؟؟؟‌ لعنت به این فکر کردن های من که از اولش فکر می کردم . 

من فیلسوف نیستم ، من به اندازه ی خودم هم نمی فهمم ، من هیچ چیز نیستم ، من فقط جوشیدم ، در دستانی که مهربان بود . در روزهایی که آرام بود .

من عاشق غم و غصه هم نیستم . من تریپ بلد نیستم ، من اصلا آدم مزخرفیست .

چی دارم میگم ؟؟؟ چون نمی فهمم چی می نویسم پس برای اولین بار نظر نمی خوام .


خدای انکار ایده آلیسم

زندگی همین است دوستان . بی خودی پیچ و تابش ندهید . خودت را بنداز در جریان حرکتش و بگذار زندگی کنی . هرچی جمله ی خوب بلدی بنداز دور . هر چی شعار بلدی بزار یه جایی سگ بیاد بخوره ... . رها باش . بزار بگذره . نمی گم همیشه بخند ولی هیمشه حرف های بد و ناراحتی را حواله کن روی پشت بوم . 

دنبال خوشبختی نرو (بدبختی خودش تو را پیدا می کنه ! )، همین اطرافه . اصلا خوشبختی وجود خارجی نداره . همین هست که هست دیگه . بی خودی برای خودت باید و نباید تعریف نکن . زندگی همین است ...

ایسم و کوفت و زهر مار هم نباشه بهتره . مثل آدم سرتو بنداز پایین و زندگی کن . بی خودی خط قرمز و آبی برای خودت رسم نکن .

ها ؟ اینطوری بهتر نیست ؟ اصلا اگر مرگ روحی داشتیم بهتر نبود ؟ یه چیزی مثل مرگ مغزی ولی 180 درجه ساعتگرد اونطرف که میشه توانایی راه رفتن و خوردن و ... ولی بدون احساس . بعد اونوقت همیشه حواله می کنی ...



زندگی یعنی همین ...

اگر چرایی آفرینش به 11 روایت بخوانی

اگر ، اگر های بسیار بگویی

باز زندگی همین است ...

می توان نامید این زندگی را :

خدای انکار ایده آلیسم



چندتا دوست جدید پیدا کردم .

آبنبات چوبی

آبنبات چوبی ، بستنی عروسکی

عرفان ، ایسم ، سیم و زر

داستان کوتاه و بلند

غزل ، قصیده ، سپید و نو

نوشتن خاطرات روزانه چون چخوف

تعریف ، تکرار ، ‌لبخند

بودن در کنار جمعیت

من ، تو ،‌ ما که شدیم

سیم و زر می خورد به درد

مرگ ، گریه ، تکرار

3 متر کافیست ، قابیل به جای من

ما ، خاطره ، بدون تکرار ...

بی فایده است

اثبات وجود انسان


۸۹/۱۱/۱۶


 بعدا خواهم نوشت : " خدای انکار ایده آلیسم "

آلودگی

صدایت نلرزید

وقتی ردیف کردی

کلمات سنگین جدایی را ...

دلت را نمی دانم

در آشوب بود یا صلح

ولی گاه گاهی

در میان خنده ریسه می رفتی

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

به ابهام شعرم خرده مگیر

بیش از این شیشه شدن جایز نیست

در شهری که سرشکستن یعنی "سلام"

بیشمار آدم

کنجکاو "خوب بودن" ت هستند !

تعریف جدیدی نمی خواهد

تاثیر آلودگی ست

که سُرب

در قلب آدم ها 

حقیقتی باور نکردنیست



89/11/14


شما ؟

گفتم برم گوگل یه سرچی بزنم

دیدم یک گزینه جدید اومده روی گوگل با این نام :

Museums of the World - now introducing the Art Project, powered by Google

کلیک کردم و گفتم چه جالب !!!

بعد گوگل نوشت :

Your client does not have permission to get URL / from this server. (Client IP address: 78.38.182.00)

You are accessing this page from a forbidden country.


دلمون شکست .

رفتم عبید زاکانی خوندم و به اندازه 10 روز شاد شدم . واقعا این مرد کی بوده ؟

شما خوبی ؟

امتحانات تموم شد و باز هم طبق عادت ۱۶ ساله یادم رفته که قرار بود چه کارهایی انجام بدم . همیشه موقع امتحانات پر می شم از ایده ها و افکار جدید که باعث میشه امتحاناتم را خراب کنم . بعد از امتحانات هم یادم میره . چی می خواستم .

دکور اتاق را تغییر دادم . یه تخت خریدم و چون خودم پولشو دادم احساس میکنم از ناحیه کمر دچار مشکلات اساسی شدم . و هنوز هم نتونستم مثل آدم سرپا واستم . 


دیروز داشتم فرو می رفتم توی خودم که بلند شدم از خونه زدم بیرون و پریدم وسط شلوغی .

و گفتم امروز روز لذت های دنیایی و زودگذره . البته دیروز دوشنبه بود !!! و کلا دوشنبه روز خوب شاید هم بدی بود .

خلاصه دل می خواست و ما اجابت می کردیم . تک لقمه ، تخمه ،‌ هات چاکلت! و بستنی !

دارم سعی میکنم دل از این اینترنت بکنم و فقط هر روز برای مدت مشخصی وقت پای این دنیای مجازی بزارم . بدبخت را هر کاری بکنی مجازیه دیگه . اینم سرنوشت اینه .

و اما عکس نوشته ...

بله دوستان ؛ در سالگرد انقلاب اسلامی هستیم و سیه پوش این غم عظیم ، همین اواخر ماه صفر را میگم . که باعث میشه ما نتونیم مسئولین عزیزمان را در این پای کوبی یاری کنیم . 

امروز با دیدن صحنه ای دلم شکست . ببینید : 



اگر تو هم دلت شکسته آروم بزن روی پیشونی خودت و سرتو بگیر پایین ( جرم داره بیچاره ) .

این صحنه منو پرپر کرد . آخه این درسته ؟ ملت این کاردرستیه ؟ عکس پاره می کنید که چی بشه ؟ چی را می خواید ثابت کنید ؟ فکرکردی حقانیت یک پول با سالم بودن گوشه هاش اثبات میشه ؟ ما داریم به کجا میریم ؟

برف بارید و زنده شدم . . .


امروز از قدم زدن لذت بردم . فکرش را هم نمی کردم که دوباره برف بیاد ولی اومد . از بارش برف اول مثل برف امروز خوشحال نشدم . خیلی قشنگ بود و به مدت 5 دقیقه بعد از مدت ها لذت بردم از اینکه زنده هستم و می تونم در چنین هوایی قدم بزنم . 5 دقیقه رویایی . هوا زیاد سرد نبود و می شد دونه های برف را حس کرد . چندتایی شون نشستن روی صورتم  ،‌ خیلی دلم برای نشستن برف روی مژه هام تنگ شده بود . سرم را گرفتم رو به آسمون و یک صحنه آشنا دیدم ، یک آسمان با خالهای سیاه کوچک که گویا از بی نهایت می آیند . این صحنه را خیلی وقت بود ندیده بودم .

کاش می شد عکس بگیرم ، ولی نشون دادن برف در قاب عکس از عهده دوربین 3 مگاپیکسلی موبایل  من بر نمیاد .

چند روز پیش یک سری هم به کتاب فروشی بهارستان زدم . برای خودش یک حال و هوای دیگه ای داره . آدم هایی که اونجا هستند ، کتاب ها ، حرف هایی که رد و بدل میشه و ... . فقط کتاب های دست دوم پیدا میشه . و البته بیشتر کنکوری . اما خوب چندتا قفسه را هم غیر کنکوری داره که کتاب های جالبی داخلش پیدا میشه . که یکی از اونها تازه پیدا کردم کتابی هست با نام " فرویدیسم - با اشاراتی به ادبیات و عرفان " از ا.ح.آریان پور  که وقتی کتاب را باز می کنی بوی کاغذ کاهی و مونده توی هوا پخش میشه . کتاب متولد 1357 هست . البته کتاب نمی دونم کجا بوده که اینهمه پیر شده چون چند صفحه اول با اولین ورق زدن گوشه هاشون را به علت شکستگی از دست دادن .  


کمی با خویش





قبل ها که هنوز فریاد نزده بودم ، هنوز به ابتذال عمومی شدن نرسیده بودم ، از یک موضوع رنج نمی بردم . آن هم این بود که من رازی بودم ، برای خودم مکتب و زندگی جدایی داشتم . ولی اکنون مدتیست که دیگر نمی توانم در خود فرو بروم . این روزها خودم را پیچ و تاب می دهم و در خودم خم می شوم که به آن روزگاران بر گردم ولی نمی شود . اما تصمیم خودم را گرفته ام .

رفیق ؛ من باز به تنهایی خویش بر می گردم . ببخش ولی دیگر تاب ندارم که دل نوشته هایم را به ابتذال عمومی شدن روانه کنم .

بزرگ شدم ، در این مدت کوتاه کشیدم آنچه باید می کشیدم و چشیدم آن جام عسلی را که بارها خویش در نوشته هایم ردیف کرده بودم . امروز کمی از خویش فاصله گرفتم و در آنچه گذشت و هست نظاره کردم و افسوس خوردم . که چرا من تنهایی ام را رها کردم ؟ !

اشتباه کردم .

اشتباه کردم .

اشتباه کردم . 

اکنون از نوشته هایم عذر می خواهم . از حرف هایی که شاید عریان بودند و من چون پدری دیوانه فرزندانم را در پشت این پنجره که در مسیر عابران است قرار دادم . حرف هایی که شاید چیزی از آنها متوجه نشده باشید ولی همین کافی است که خود بدانم دیگر در تنهایی ام نیست .


فروشی نیست !

  

دلم برای دیدن یک طلوع تنگ شده ...

 

 

pic 

 

و برای دیدن یک غروب ...  

pic

 

ولی هنوز نمرده ام . اینو یادت باشه رفیق . و به اندازه ی دو جفت کلیه و یک قلب و قرنیه چشم و پوست و ... ارزش دارم . امیدوار باش رفیق .