سلام
دیگه نوشتن هم از یادم رفته ... یه زمانی تا کمی به مراد دل نمی گشت (حالا هر چیزی ) سریع می آمدم و می نوشتم ... اما الان دیگه باید وقتی نوشت که ، کمی به مراد دلمون شده .
بالاخره مشغول به کار شدم و آستین بالا زدم (جهت انجام کار را عرض می کنم) . یه دو روزی هست که درب مغازه به روی فوج عظیم و فهیم ساوجی ها (ساوه ای ها) باز شده . خدا را چه دیدی شاید منم شدم یکی مثل بقیه ... کاسب .
در مورد رشته ی کاری چه عرض کنم ... دوربین مدار بسته ، کرکره برقی ، درب اتوماتیک ، دزدگیر ، اعلام حریق ، آیفون تصویری و ... چه بسا ابزار دقیق صنعتی ...
این دور گردون گر دو روزی بر مراد ما نگشت ، بالاخره خر مراد را سوار خواهیم شد .
پ.ن1:انشالله پست بعدی را نزدیکی های ازدواج می نویسم !!! (یک شوخی ناب) .
پ.ن2:چند روز پیش رفته بودم تهران > اکثر دوستان خدمتم را دیدم . بعضی ها با لباس شخصی و بعضی ها را سر پست ... کجا ؟ میدان آزادی... سیاه شده بودن ، خسته + برگه های جریمه ای که باعث درد سر شده بود . خدارا باز هم شاکریم!!!