دل به بودن خوش کرده ام
به دویدن در باغ چشم هایت
آرزوی محالی نیست رسیدن
چون سیبی در گرمای دست هایت
"وحید "
چقدر بی رحمانه این دنیا تمام آرزوها و نگاهت را نسبت به آینده از بین می بره . قرار بود من یک فوتبالیست شوم . یک مهندس الکترونیک در طبقه 10 ام یک مجتمع اداری و ... . ولی دنیا ثابت کرد که آرزوهای یک کودک را نمی فهمد .
همین چند روز پیش فهمیدم که نه فوتبالیست شده ام و نه یک مهندس الکترونیک که از پنجره اتاقش به خیابون نگاه می کنه . مهندسی را گرفتم و الان یک مهندس هستم که داره سعی میکنه حداقل مرتبط با رشته درسیش کار کنه .
یه مثالی زدم برای حسین که خودم بیشتر ازش درس گرفتم . گفتم : قبل از سربازی،این دنیا اگر میگفت میزنم به خودمون نمی گرفتیم و می گفتیم نمیزنه . می خواد بترسونه . ولی الان بگه میزنم ...میزنه . خیلی بی رحم تر از اونیه که فکرشو میکردم .
بگذریم ... گفتنش فایده نداره .
پ.ن: کتابهای فاضل نظری جز پر طرفدار ترین کتابهای شعر داخل کتابخونه ام شده اند.