عکس نوشته های من

من اناری را می کنم دانه،به دل می گویم،خوب بود این مردم دانه های دلشان پیدا بود

عکس نوشته های من

من اناری را می کنم دانه،به دل می گویم،خوب بود این مردم دانه های دلشان پیدا بود

راهی که به باران می رسید

سلام  

با خبر شدیم که blogfa فیلتر شده ... خدایش بیامرزد . (البته نگران نباشید بر میگرده ،  فقط میخوان ببینن شما چقدر عصبانی میشید ) 

---------------------------------------------------------

آهای باران  ، بیا ، برایت چای آورده ام . بیا تا با هم زیر درخت آرزوها بنشینیم و از خوشبختی بگوییم . چمنزار را نگاه کن ،  باد را در آغوش میکشد و با او هم نوا میشود و رقص کنان پا به پایش می رود . بیا ما هم با آنها راهی شویم . دست در دست یکدیگر میگذاریم و دل به باد میسپاریم و با او به ناشناخته ها می رویم ... آنجایی که دست کسی به نیمه ی گمشده ی دیگری نرسد و تمامی دل ها سهم یکدیگر شوند . اه که چه ارزوی شیرینیست ، آنگاه که من تو را در میان میلیون ها آدم بیابم ... در چشمانت غرق میشوم و با گرمی دستانت جان میدهم . لیلی من ، باران من ، از کدام قبیله ، از کدام آسمان تو را بخواهم . به کدام نا شناخته سفر کنم . آهاااااااای باد صبر کن . کمی آهسته تر . من نیز گشده ای دارم .  

اوه باران ، تو مرا به کجا ها که نمیبری ! صدایت کردم که با هم چای بنوشیم .

خیال خوش

 

 

خیال خوش با حال ما بیچارگان  

آنگونه که باید نمیسازد دوستان !

سرد

سیاسی نه !!!  همان لعنت بر این روزگار سگی ...

هدفون را در گوشم میگذارم و به موسیقی گوش میدهم . به نت های ملایم با صدای بلند . آدمک ها در شهر راه میروند . دوست دارم هیچ صدایی سکوت را برهم نزند  . همه زبان در دهان خفه کنند و فقط راه بروند . بگذریم هیچ ... 

--- 

نمی دونم چرا اینطوری مینویسم ... مثل عکس های سیاه و سفید که هرچه قدر هم زنده باشند ولی سردی در خونشان موج میزند .

روزگار سگی

فردا ۲۲ خرداد  

وقتی حتی اگر یک مگس نیشتون میزنه طوری رفتار نکنید که انگار اتفاقی نیفتاده ... حداقل میتونید بگید (( آخ )) ...  

روزهای خوب از راه نمی رسند مگر اینکه مردم برای آرزوهایشان تلاش نکنند .  

الان چشمانم از نفرت در حال استفراق بغض هایی است که روزی چون تیر بر قلب بادیه نشینان سیه دل خواهد نشست . نفرت تمام وجودم را گرفته . حتی نمیتوانم به روزهای خوب هم فکر کنم . ولی هنوز زنده ام .  

نمیدونم چی دارم مینویسم . فقط ... لعنت به این روزگار سگی ...

سگ ولگرد

هفته پیش بود که در مسیر کتابخونه دیدمش . زیر یکی از ماشین ها خوابیده بود و زوزه می کشید . نشستم که ببینمش ، ولی فرار کرد ... یکی از پاهاش را گرفته بود بالا و با سه پا می دوید . بیشتر که دقت کردم دیدم زخمی شده . گفتم حتما بعد از چند روز که ازش مراقبت کنه خوب میشه . به همین خاطر داره خیلی احتیاط میکنه .  

امروز بعد از یک هفته دیدمش ... داشت از سر کوچه میومد . خیلی ترسیده بود . هنوز زخمش خوب نشده بود . و چون پای زخمی کوچک شده بود حدس میزنم که دیگه خوب هم نمیشه . بعد از چند ثانیه بچه ها از سر کوچه رسیدن ... با سنگ و چوب . اونها از اونور و بچه های داخل کوچه هم که متوجه شدند از اینور ... یکی چوب بر میداشت ، یکی سنگ ، یکی ،دمپایی در میاورد ، یکی هم داد می زد . من و سگ ولگرد وسط بودیم ... زل زدم توی چشمهاش ، شاید در 10 ثانیه 10 بار به دو طرف کوچه نگاه کرد . پر بود از دلهره . من بودم و یک تکه نان و سگه بود و سه تا پا . نمیدونم چه چیز این بدبخت باعث شده بود که بچه ها بیفتن دنبالش . به نظرم مظلوم تر از اون توی کوچه پیدا نمی شد . خلاصه محاصره تنگ تر شد تا اینکه مجبور شدم یه راهی براش باز کنم تا فرار کنه . رفت اما با 20 تا بچه که دستاشون پر بود از سنگ و چوب و دمپایی .  

سگه که رسید سر کوچه یکی از همسایه ها در حالی که بچه اش را بقل کرده بود اومد و گفت ... ااااااا پس هاپو کو ؟ گفتن هیچی هاپو ها رفتن دنبال سگ بدبخت .  

--- 

واقعا بده که به چیزی غیر از خودمون اهمیت ندیم .

کویر

در انتهای راه مانده ای چشم انتظار کدامین رویا !؟  

vahid 

 

 هااای کویر ، دلت که میگرد ، آسمان را رها کن و دل به آرزوها سنجاق کن .

در نا کجا بودم که شنیدم ...

 چند نوشته کوتاه  

 یک شب در خانه

حتی اوس ممد ، کفاش سر کوچه که زنش  مرده هم میگه : من عاشق این دخترهای مدرسه ای هستم ... کاش میفهمیدند کفش واکس خورده چقدر قشنگه میشه  . 

 --- 

یک شب در بازار

گفت :  شیره    

گفتم : رنگش که خوبه   

گفت : میگم شیره  

گفتم : از رو بزار  

گفت : برو  برات بکشن عمو

گفتم : کجا ؟   

ترازو : ۱۰۵۰ گرم  

گفت : اینم دوتا روش بشه ۱۵۰۰ گرم  

 ---

یک روز در صف نان

زری : میگن مرده*  

پری :  دوتا زن داره ! 

زری : موقع خرید گوشت اینطور شد .  

پری : آره ، زن اولی هم توی صف شیر پیدا کرد .   

--------

* مُرده  -  مَرده

پرانتز

صبر کنید !‌ به رسم قدیم هایم مینویسم ... 

 اگر دلتان گرفت و  آسمان نگاهتان بارانی که نه ، ابری شد . من در باغ آرزوها ، زیر همان درخت همیشگی یک فنجان چای داغ مهمانتان میکنم .  

!!!

خوب چون چندتا از بچه ها از سنگین بودن سایت گلایه کردند من هم مجبورم زبان صحبت از عکس ها بگیرم و بنویسم .  

!!! 

عاشقی آنقدر کوتاه است که مهلت زمزمه کردن نیست . فریاد بر آورید که عاشقیم .  

وقتی گفت عاشق شده ،  زل زدم به صدایش . به شوق فریادش ، به مستی خیال انگیزش . نمیدانم چون رویا ها دستانش سرد بود یا نه .  

عاشق صد رویا دارد و هزاران نامه در دل ...   

---------------------------------------------------------

به ح.ص : خوش به حال کسی که نامه خوان دل شماست .

نیمه ی گم شده

چشمهایت صد راز نگفته می مانند  

همه می گویند که قهوه ایست  

من می دانم که صد برگ زندگیست ... 

------------------ 

امشب اصلا نیستم که بخوام معذرت خواهی کنم بابت نوشتنم ... که " دل به دست کمان ابروییست کافر کیش " ... کاش می دانستم کیست ... شاید هم که ادم نیست .

این سیب نصف کرده را از کدام یخچال ، از کدام خانه ، از کدام شهر باید جست ... آهاااااااای گوگل باز ها به فریادم رسید . مبادا نازنینم امشب در دستان دیگری بوییده میشود و با چند دندان تیز به  حلقوم سیاهش سرازیر می شود .. اهای نیمه ی گم شده ام کجایی ؟ بجویید دل آرامم را .  

دست بر آسمان برده ام " الا ای اهل عشق بازی     پیدایش کن ، انا فدایی "  

----------------- 

این طور نوشتن هم عالمی دارد که قول میدهم بار آخر باشه ...

دلم لرزید

دلم لرزید  

دلم برای عشق "دیگری" لرزید  

دلم برای انکه عاشق بود ترسید  

و من چقدر خوشحالم که  " هنوز عاشق نشده ام " .   

هنوز مردم شهر پروانه مردن را نمی دانند ... 

 هنوز آسمان دلشان بارانی نیست . 

 درست است که عاشق می شوند ولی  

                       نگاهشان در چشم ها جاری نیست  !  

باز بر خود بانگ میزنم که هی : تو از عشق چه میدانی ؟ مگر چند بار عاشق بوده ای ؟ مگر چند بار تلاش کرده ای عاشق باشی ؟ دل به دستان رویا داده ای ، ای دیوانه ی نازک دل ... 

وباز ان شعر قدیم را میخوانم که خود سروده بودم ، که کس ندانست وزنش و قالبش چیست و چه نام دارد ...  

عشق را گفتم چیستی ؟  گفتا خیال  

خیال را گفتم چیستی ؟ گفتا محال  

گفتمش در نیستی چگونه توانی زیستن  

گفتا که این را عاشق میداند و بس  

----------------------------------------- 

به یاد روزهایی که کویر زنده بود ...

به یاد باران که روز آخر نخندید ... 

به یاد شمعدانی ها که رفتند ..  

به یاد شقایق ها که بر نگشتند ...  

به یاد تمام خاطراتم در وبلاگ " کویر "

 

بهار

bahar  

 

bahar 

 

bahar 

 

bahar 

چشمهایت را به دیدن زیبایی ها عادت بده . حتی گنجشک های خوشحال روی درخت ... پا به پای خنده هایشان برو ... تا آنجا که دیگر جایی برای زشتی ها نباشد .

اصفهان

اصفهان   

اصفهان 

  

اصفهان 

 

روزهای زیبا همیشه در ذهن آدمی جاویدان خواهد بود .  

سلام

سلام  

بعد از یک و یا دوماه استراحت بازم اومدم . 

قرار بود با شیوه ای جدید و دنیای جدید آپ کنم که پشیمون شدم و باز اومدن سراغ عکس ها و دل نوشته ها ...  

سلام به همه دوستان گل