خدایا همچین یهو یه سری مفاهیم را بر ما ببخش . بعضی وقت ها قاطی می کنیم . یه آش می پزیم که "مراد سگ دندون" هم طبعش نمیگیره طرفش بره . بعضی وقت ها هم کلا تعطیل می کنیم و میریم . خدا ، بهمون بفهمون که عشق و احساس و تفکر و هزارتا چیز دیگه تنها ذره ای از زندگی ما هستند ، نه همه ی زندگی . عاشق می شویم تا بهتر زندگی کنیم ، تفکر می کنیم تا بهتر زندگی کنیم و بقیه ماجرا . ما زندگی نمی کنیم تا عاشق بشیم ، عاقل بشیم .
وقتی دوتایی کنار هم قدم می زنیم اولین موضوع بحث نزدیکای این کلمات می چرخه . آخه زندگی که اینطوری نمیشه . بریم کافه بشینیم (یه نفره ، دو نفره ، گروهی ) بعد یهو بزنیم تو کار عشق و مشتقاتش .موسیقی گوش میدیم ، میریم پارک ، میریم سینما بازم اینطوره .
دیگه خداییش هر موجود زنده ای بود صداش بلند می شد . البته عشق را به عنوان یکی از اون عوامل بر هم زننده تعادل مثال زدم .
کاش یه خرده ،فقط یه خرده بتونیم سرمون را بگیرم بالاتر .
وقتی بالای کوه ایستادی و سرت را دیگه تقریبا بردی داخل یه شاخه گل فقط همونو می بینی . یه خرده که سرت را بیاری بالا دریا دریا گل و گلدان و گلپسند و گلکار می بینی . می دونی از کدوم مسیر باید بری . ناهار را کجا بخوری و کجا که رسیدی برگردی. حتی می تونی تنظیم کنی که در وسط مسیر درست بخوری وسط اون 10-20 تا دختر کاپشن قرمز و شاید خدا خواست و همسر آیندمون کوه نورد از کار در اومد. خدا را چه دیدی شاید خواهرشم گرفتیم برای داداشم . با هم می شیم باجناق و دیگه هر روز شمال به حساب داداش بزرگه (دچار توهم آنی شدم ، خوب میشم)
پ.ن: یاد کتابی افتادم به نام "مشقت های عشق" که من فکر می کردم اسمش "مشتق های عشق" تا اینکه بعد از تمام شدن کتاب اتفاقی فهمیدم . فقط یادم نیست که وقتی رفتم بخرمش یه فروشنده گفتم مشتق یا مشقت !
خسته شدم از بس به خودم سرکوفت زدم . از بس از خودم توقع های بیشتر دارم . انگار قبلا ...خیلی قبلا ، خیلی بهتر بودم . انگار یه روزی من فراتر بودم . نمی دونم چرا این فکر و از کجا پریده وسط مغزم ولی حالا که اومده خیال رفتن نداره . مدام حرف میزنه ، نصیحت ، باید ، نباید ، یه پا فیلسوف شده که فقط بلده غر بزنه . اینه که اذیتم میکنه . خوب راست هم میگه . دروغ که نیست . خودم که بهتر می دونم .
امان از دست این همسفرهای قطار که تو دلمون را خالی کردن .اونها چیزشونم هم نبود ولی ما خیلی بهمون فشار اومد .میانه راه بودیم که حرف کم آوردیم و زدیم صحرای کربلا و رسیدیم به نزدیک بودن جنگ و یهو به خودم اومدم دیدم " بوی باروت" میاد . خدایا ... .
بعد از مراسم سینه زنی و روضه اینا بود که دعا کردن شروع شد . هرچی گفت ما گفتیم آمین . یهو گفت : اون یارو را نگه دار که دیدم دیگه آبمون تو یه جوب نمیره . هرچی گفت ما گفتیم اینا درست میگن . بزار یه امشب را حال کنیم و دل بدیم . ولی برادر و خواهری که شما باشید این یکی تو کتمون نمیره . ما هم نامردی نکردیم و از اون اعماق دلم گفتم : خدایا لعنتشون کن ، خارشون کن ، و باشم و ببینم که دستشون رو میشه . آمین .
طوقی پر زده رفته . دنبال چی میگردی تو آسمون. بزار بره ، هر کفتری که گردنش حلقه داشت طوقی نمیشه که .هر طوقی هم طوقی تو نمیشه . اما طوقی ، طوقی ، طوقی ... هر وقت خواستی خال آسمون بشی یادت باشه که یکی داره سربالا سربالا تو را می پاد .
دیروز فیلمی به دستمان رسید به نام " شرایط " که کلا فیلم بازیگرهای ایرانی داره ولی به نظر میرسه داخل لبنان بازی شده . هیچ نظری در مورد فیلم ندارم فقط به نظرم خانم های بازیگر جالبی داخلش بازی میکردن که اینم فقط به عنوان یک بیننده ایرانی الاصل دارم میگم . فیلم را دانلود کنید ببینید . نظر کارشناسی هم اینه در کل رنگ آمیزی قشنگی داشت ( وقتی فیلم را دیدید این جمله ی رنگ آمیزی را یاد کنید)
نفستو بده داخل ، بیشتر ، بیشتر ، حالا انگار که فهمیدی همش الکی بوده یهو نفستو بریز بیرون . سرتو چند بار تکون بده ، بالا ، پایین .
جدا باورم نمیشه که اینهمه مدت را تنهایی دووم آوردم .
خیال غرق شدن در نگاه ژرف تو بود
که دل زدیم به دریای بی خیالی ها
این تنهایی را دوست دارم ولی دیوانه وار تمایل به دپ کردنم داره و ایضا دیوانه کردنم .
یکی از روستاهای ساوه- باقیمانده یک پل قدیمی
بعضی وقت ها خط خطی کردن و یا کشیدن یک طرحی باعث میشه احساس خوبی داشته باشی . الان می فهمم یه نقاش چقدر لذت می بره .
بقیه عکس ها را نشد آپلود کنم .
فردا ، یکشنبه عازم مشهد هستم . با مسعود میرم . یه سفر دو نفره . پریشب که خیلی حالم بد شده بود حدود ساعت 5 صبح بیدار شدم و یهو دلم امام رضا را خواست . دمش گرم آقا رضا نه نگفت .
با تجویز دکتر مبنی بر تزریق 6 عدد آمپول امیدوارم خوب بشم . البته فعلا 3 نقطه بدنم سوراخ شده . تو چشم های دکتر نگاه کردم و گفتم دکتر الان خوشحالی ؟ (مرد حسابی منو چی فرض کردی که 6 تا آمپول دادی ؟ گاو ؟)
اولین سرما خوردگی با لهجه ساوه ای محقق شد . خوشبختانه یا بدبختانه امروز نتونستم درس بخونم . ولی من هستم ، چون سرما می خورم .
دلم لک زده برای یک کافه . دوستان کمک کنین و آدرس بدین . حول و حوش شریعتی ، سیدخندان ، هفت تیر ، کافه سراغ ندارید ؟
امروز چشمم یهو خورد به سررسیدهای قدیمی خودم که داخلشون می نوشتم . تاریخشون را نگاه کردم که می گفت : 1383 . واقعا ؟ خیلی زود گذشت ...
وال استریت را گرفتن و آمریکا بدبخت شد و ر...دیم به نظام سرمایه داری و الان 3-0 به نفع ما شده و ایشالله مرگ مرگ تا جام جهانی . فقط اکثر مردم آمریکا نامه دادن که جهت پاسخ به سوالات شرعی نماینده ای معرفی کنید تا کار خلق خدا زمین نماند . خداییش اگر 30 سال بر علیه نظام آموزشی یک کشور هم فوش می دادیم الان همین حال نظام سرمایه داری را داشت. راستی چه بلایی سر فیلم ها و فیلم سازهای ما میاد ؟ دیگه نظام سرمایه داری وجود نداره که طبق اون آدم پولداره بد باشه و اون بدبخته آدم خوبه ... چی میشه ؟
شما هم دیدین ؟ توی آمریکا یه پلیسه گاز فلفل زده تو صورت چندتا آدم . خیلیه هااااااا . واقعا بد شدن . خیلی بد . باید نظام سرمایه داری سقوط کنه . بنده شاهد هستم که فلانی نامه نوشت به بوش و اوباما و سارکوزی و اینا که آقایان صدا میاد !!! اون زمان گفتن یارو چت کرده . اما الان می بینیم که نه ... یارو خیلی خوب فهمیده بوده . مثل وقوع زلزه که یک عده زودتر متوجه می شن . و ما خوشحالیم . خیلی . نیشمون پیدا نیست ؟ و قرار است برای همین چند خط نوشته چیزی حدود 100 دلار از حساب ارزی شخص انگلیس بریزن به حاسبمون ، که گفتیم دست نگه دارن تا این تک نرخی شدن ارز پیاده بشه و ببینیم چی میشه.البته در حال رایزنی هستیم که سکه بهار آزادی طرح قدیم و یا طلا برامون خریداری کنن .
پ.ن1 : گند بزنم به این اینترنت و این سرعتش که نمی تونه 2 تا عکس آپلود کنه . به معنای واقعی گند بزنم . چقدر سوژه دارم برای آپلود ...