چشمهایت صد راز نگفته می مانند
همه می گویند که قهوه ایست
من می دانم که صد برگ زندگیست ...
------------------
امشب اصلا نیستم که بخوام معذرت خواهی کنم بابت نوشتنم ... که " دل به دست کمان ابروییست کافر کیش " ... کاش می دانستم کیست ... شاید هم که ادم نیست .
این سیب نصف کرده را از کدام یخچال ، از کدام خانه ، از کدام شهر باید جست ... آهاااااااای گوگل باز ها به فریادم رسید . مبادا نازنینم امشب در دستان دیگری بوییده میشود و با چند دندان تیز به حلقوم سیاهش سرازیر می شود .. اهای نیمه ی گم شده ام کجایی ؟ بجویید دل آرامم را .
دست بر آسمان برده ام " الا ای اهل عشق بازی پیدایش کن ، انا فدایی "
-----------------
این طور نوشتن هم عالمی دارد که قول میدهم بار آخر باشه ...
وحید گلم چطوری خبر از تو نداشتم نمی دونستم کجائی یاد ما هم بکن اخه دوستی اشنائی گفتند چی شده که بما سر نمی زنی
ممنون ... من که سر زدم ...
شراب تلخ میخواهم که مردافکن بود زورش که تا یک دم بیاسایم ز دنیا و شر و شورش
سلام دوست جون خودم
خوبی؟
ای من قربون این سبک نوشتنت برم
بوس
بوس
بوس
الهییییییییییییییییییییییییییییییییییییی
فدات بشم من
حالا واسه من افه ی بی عشقی میای؟
میخوای بگی چون عاشق کسی نیستی پس ...
دستت درد نکنه
جهت شفاف سازی بگو پس... چی ؟
ما نیز فدای شما با دو چشم سیاهت