عکس نوشته های من

من اناری را می کنم دانه،به دل می گویم،خوب بود این مردم دانه های دلشان پیدا بود

عکس نوشته های من

من اناری را می کنم دانه،به دل می گویم،خوب بود این مردم دانه های دلشان پیدا بود

دل نوشته ها

سلام  

خوشحالم چون فکر میکنم دوستانی دارم به لطافت پونه ...  

*

دل به دریا میزنیم و بند از پای کلمه ها میگشاییم که اکنون محتاج نوازش او هستم .  

 *

تا به حال دستان گرم هیچ عابری را صاحب نشده ام .تا به حال چشمان بهاری اش را از نزدیک ندیده ام . تا به حال مشتی از گیسویش را نبوییده ام ... ولی میشناسمش ، همین روزهاست که بیاید ، همین سالهاست که بیاید ، در چشمان هر عابری نگاه میکنم برای یافتن او ، در یکی از همین روزهای بی نشان ، من هم نشانی از گمشده ام خواهم یافت .   

_______________________________________________  

 یک داستان واقعی به روایت کویر :

حدود 5 سال است که دل به بارانی سپرده ام که فقط در رویاهایم زنده است . و اکنون عاشق بارانم شده ام و نمیتوانم از رویاها دل بکنم . اگر جایی شنیدید در مورد رویا پردازی صحبت کردند مرا به یاد بیاورید که یهک رویا پرداز واقعی هستم .  

قضیه از یک وبلاگ شروع شد به نام kavirman  نمیدونم چرا کویر ...  

من کویر بودم و اون باران ،  تمام لطافت ها و تمام زیبایی ها و تمام خوبی ها را داشت . من عاشق باران بودم . تمام حرف هایم را به او میگفتم و من را محتاج دست های هیچ عابری نبود . یک عاشق واقعی . همینطور که شما شاید عاشق یک عشق واقعی باشید . من به طراوت باران شده بودم  ، عشق باران مرا جذب کرده بود ، شده بودم باران . برای خودم داستان میساختم و زندگی میکردم . کلمات زندگی ام اینها بودند : باران ، پونه ، شمعدانی ها ، یاس همسایه ، کویر . تمام زندگی ام همین ها بود درست مثل یک نمایشنامه . حرف هایم را به باران میگفتم ، رازهایم را میدانست و ما خوشبخت ترین های دنیا بودیم . خوشبخت ترین ها  !!!

 تا اینکه خواهان حضورش در دنیای واقعی شدم . و این داستان شکل گرفت : 

فکر میکنم حدود 5 قسمت بشه ... فعلا قسمت اول را مینویسم .

نظرات 4 + ارسال نظر
دیدبان دوشنبه 5 مهر 1389 ساعت 20:45

سلام وحید جون چه عجبی چشم ما به جمال مطلبی جدید در وبلاگ شما روشن شد!!! دلم برای مطالبت تنگ شده بود.
ماجرای جالبی هستش کنجکاو شدم ببینم چی میشه!!! و از اونجایی که من اصولا آدم عجولی هستم نمی تونی همش رو تعریف کنی؟؟؟
ولی این جوری هم یه حال دیگه داره فکر آدم رو مشغول می کنه.
آخرش که خوب تموم می شه دیگه؟؟؟

پاییز چهارشنبه 7 مهر 1389 ساعت 19:37

فکر نکنید آپتونو ندیدیم ....
بله خوب هم دیدیدمو ...خوندیم .....ولی منتظریم به پایان برسه تا نظر مون رو براتون بگیم..........
میگم شما بیاین مهندسی رو بذارین کنار نویسنده بشین ... واقعا زیبا می نویسین هرچند نوشتن تو خون همه آدماست اونم ایرانیش

حتما ادامه اش را تا شب مینویسم .
در مورد توی خون بودن که همه چیز توی خون ایرانی جماعت هست . مثلا سیاست ، شعر ، نظریه پردازی در مورد سرنوشت و ...

پاییز جمعه 9 مهر 1389 ساعت 13:26

سلام واقعا ازتون ممنونم کتابتان کمک بزرگی به من کرد کمکی که هیچکس در مدت این سه ماه کلافگی به من نکرده بود حتی مسافرت هم نتوامسته بود رو پرسشهایم خط بطلان بکشد خوشحالم که بالاخره به یکی لز سوال های مبهم ومهم ذهنم پاسخ داده شد اگر میدانستید چه کمکی به من کرده اید بهای گزافی از من میگرفتید ممنونم شما باعث شدین محل دل شکستگی ها شکها و بهت هایم را پیدا کنم از خداهم ممنونم که چه قدر زیبا پاسخم را داد

خیلی خیلی خوشحالم کردید .

normal پنج‌شنبه 16 دی 1389 ساعت 23:26 http://irk.persianblog.ir

به روزترین کالاها وخدمات در فروشگاه اینترنتی ایران کالا: خودرو اینترنت و وب لوازم ورزشی کالاهای نایاب و...
www.irk.persianblog.ir
ما را با نام فروشگاه مجازی ایران کالا لینک کنید و به ما اطلاع دهید با چه نامی شما را لینک کنیم
منتظر شما هستیم
[گل][قهقهه]

[گل][قهقهه] ؟؟؟؟؟
عجب !!!!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد