عکس نوشته های من

من اناری را می کنم دانه،به دل می گویم،خوب بود این مردم دانه های دلشان پیدا بود

عکس نوشته های من

من اناری را می کنم دانه،به دل می گویم،خوب بود این مردم دانه های دلشان پیدا بود

دل نوشت

سلام  

امروز به خودم گفتم چه دلیلی داره من اینها را اینجا بنویسم ؟  بیام داخل وبلاگ رویا پردازی هایی را بنویسم که فقط خودم میدونم چی بوده ؟ چی شده ؟  

واقعیت را بخواین چند روز پیش خیلی ناگهانی خسته شدم . از  نوشتن و خواندن و از فکر کردن ، به من ، به اون ، به تکرار روزها ، به زندگی ، به حرف ها ، به گفته هام ، به نگفته هام ، به سربازی ، به کلاس زبان ، به کار ، به پول ، به حسین ، به احسان ، به عشق ، به حیاط دانشگاه ، به ....به همه چیز .  

کلمه ها و جمله ها داخل مغزم مثل مورچه رژه میرن . انگار یه مشت غذای خوش مزه پیدا کردن و دارن شاخک هاشون را تکون میدن تا همه ی رفیقاشون بیان .  

 

یک دقیقه چشم هات رو ببند و فکر کن . دستهایت را بزار روی چشم هات و زیر لب یه شعر از کودکی بخون . حالا از روی صندلی بلند شو و با حالت بچه گونه اون شعر را بلند بخون و شکلک در بیار . طوری بازی کن که تمام فرش را احاطه کنی . و بعد بشین زمین و بگو چقدر خوشحال بودیم .  

اون روز وقتی یهو خسته شدم به این فکر کردم که دارم به سن 23 سالگی نزدیک میشم و هیچ ... دیدم کلی کار باید انجام بدم که همشون پول میخوان . پس اول باید کار پیدا کنم . یه کار نیمه وقت . ولی چه کاری ؟ بعد به این فکر کردم که چرا همه عاشق میشن و من نمیشم. بعد فکر کردم که بعد از سربازی میون این همه مهندس من کجا می ایستم ؟ پس باید برم کلاس زبان ... ولی پولش ؟ کلا میشه 800.000 تومان . فعلا 200.000 را دارم ولی بقیه را چی ؟ بعد همشون یهو حمله میکنن . میخورن ، میخورن ، میخورن ، یه غذای اماده . بدون حرکت نشسته تا بخوریدش . میدونم برای همه ی سوالها جواب دارم . بهترین جواب ها را هم دارم ولی خسته ام . دیگه انگیزه جنگیدن ندارم . اینهمه جنگیدم . فقط باعث شده تا دیوونه نشم . هر روز یه نوع درگیری فکری . از رعایت پاکیزگی شهر تا ادب دانشجو ... . خلاصه اینکه مشکل پول و یا کار نیست . مشکل اینه که خسته شدم . وگرنه من برای کار کردن یه نفر را میشناسم که بهم جرات کار کردن میده و الان خودش فهمید کیه .  

 

خلاصه اینکه دلمان گرفته ، به وسعت دستهای خداوند هنگام کاشتن ستاره ها ... 

باید کاری کرد . کاش عشق بود و چیزی میگفت .   

شاید راست میگه که عشق بهت هدف میده . نمیدونم . به قول قدیم ها که مینوشتم " نمیدانم هایم سر به بالش ابرها گذاشته اند  "  

بیایید فکر نکنیم . به هیچ . به آینده هم فکر نکنیم . بخندیم . الکی خوش باشیم . کار هم نکنیم . اصلای به من چه مربوط که شاخه های سبز درخت را میشکنن ؟ اصلای گور بابای .........   

بیخیال ... اینم یه جمله قدیمی که این موقع ها باید نوشت .  داستان از این بهتر ؟ رویاهای یه آدم دیوانه که به باران و پونه و هر کوفت و زهر مار دیگه ای هم اتاقی شده و چرت و پرت میگه  را میخواین بخونید که چی بشه ؟ صدای پوست انداختنم را دارم میشنوم . دارم حس میکنم .همین روزها یا یه پروانه میشم و میرم یا یه کرم خزنده میمونم و به امید خوشمزه بودن برگ بعدی به راه می افتم  .  

  

فکر کنم مورچه ها مسیرشون را حسابی باز کردن و الان یه خونه ی تازه دارن با یک مشت غذا .  

روزی که کویر ، کویر نبود .

نظرات 6 + ارسال نظر
پاییز دوشنبه 12 مهر 1389 ساعت 08:15

راستمیگین خسته گی بدترین حالت بی انگیزه شدن اینو من خوب میفهمم مخصوصا برای کسی که به همه راه با انگیزه شدن رو نشون(شما) میده شاید اگه همه دوستدارن رویا های شما رو بخونن برای پیدا کردن انگیزه است برای فرار از خستگی من مطمئنم این حالت گذراست و خیلی زود دلتون برای ستاره های کویرتون تنگ میشه همه ی آدما با مشکلاتی مثل مشکلات شما دستو پنجه نرم میکنند شاید این بهترین همدردی باشه
دوستانتون به شما احتیاج دارن با خستگی تون تنهاشون نذارین

باید پوست بندازم . باید
دعا کنید پروانه بشم .

پاییز دوشنبه 12 مهر 1389 ساعت 08:21

شاید دریا شدن بهترین راه فرار از خستگی باشه چون میشنوی دیگران چه غمهایی دارن

جواب این سوال را دارم . ولی وقتی آدم خسته بشه ..... خسته میشه .

پاییز دوشنبه 12 مهر 1389 ساعت 16:16

دعا میکنم.....دعا کردم........ قبل از اینکه شما بگین برای شما وبقیه پروانه ها برای اینکه زودتر بیان بیرون نه که پروانه شین چون شما وبقیه دوستان پروانه هستین

دختر شب دوشنبه 12 مهر 1389 ساعت 21:08 http://pargol20parinaz.loxblog.com

فکر کنم رسیدین به ایستگاه برای خستگی...

ولی مواظب باشید ایستگاه اقامت گاه نشه..

برای پریدن باید دور خیز کرد..و شما هم احتمالا توی این مرحله اید.

سلام
امیدوارم دورخیز باشه .

علی کوچولو پنج‌شنبه 15 مهر 1389 ساعت 23:15

سلام عزیزم
نوشته هات خیلی قشنگه مخصوصا وقتی با کامپیوتر خودت و با ای دی اس ال خودت میخونمشون.
الان تو توی حیاطی با اسی و نمیگم که چیکار میکنی..... بگم؟؟؟؟؟؟ واسه شوخی گفتم که یاد ریس جمهور مهترمتون بندازمت. نمیخوام بگم همه مشکلات تقصیر اون احمق یا احمق دیگس....... اما بی تقصیر نیستن.میدونم حرفام تکرارین اما بزار فوش....ندم بهتره.
توره خدا قدر خودتونو بدونید یعنی بیاید بدونیم...قدر انرژی و انگیزمونو و .... اما این نامردا نمیدونن وگرنه توی جوون ۲۳ساله نباید به پول یا پوست انداختن فکر میکردی.
همه ی رویاهاتونو جمع کنید و تلاش کنید برای پیشرفت و به خستگی فکر نکنید.. بگید من خسته نیستم و به هرچیز بخوام میرسم.و واقعا همینطوره... وحید به پدرت نگاه کن چطور تلاشض میکنه با این سن بعد خجالت بکش و نگو خستم. من چیزای خوبی توی تو دیدم که مطمعن باش اگه بخوای به هرجا میرسی . شک نکن.
دیگه استفاده مفتی بسه الان میام پیشت توی حیاط. بابای

سلام داداشی
هر خستگی و هر پوست انداختنی یه پله به سمت بالاست . اینترنت مفت گیر آوردی میای نظر میدی دیگه . یه وقت هویجوری نیای هاااااااااااااااااااااااا .
ممنون بابت راهنمایی

ابراهیم جمعه 16 مهر 1389 ساعت 02:07 http://www.japelgroup.blogsky.com

عجب قصه هایی داره این روزگار
www.japelgroup.blogsky.com

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد