سلام . یک شعر از روزهای خوب . البته روزهای خوب دیگه هم در راهند . بیاید از غم نامه ها دل بکنیم و چشم به باغ های سبز چشم ها بسپاریم .دست های یکدیگر را بگیریم و تا بیکران لبخند ها پرواز کنیم . همین چند کوچه پایین تر، شادی قسمت میکنند . اگر من بخندم ... اگر تو بخندی ... در چشمان هیچ عابری خستگی نمی بینیم . دست هایت را به درختان بسپار ، به شاخه های درختان یک جنگل ، تا جایی که میتوانی دست هایت را باز ، برای دل هم نسلی هایمان به وسعت یک جنگل دعا کن . دعا کن ، بخواه که باشند ، چون همیشه شاد و بی قرار شنیدن فال حافظ ، که به عشق شان میرسند یا نه ؟ همینطور که دست های درختان را گرفته ، رو به درختان کن و آهسته در گوشش بگو " سلام " .
حالا بخند و بگو " سلام کویر "
کویر : سلام
تو : خوبی ؟
کویر : به شادابی پونه ها به لطافت شمعدانی ها خوبم . راستی نمی دانی چه کسی حیاط را جارو کرده است ؟ نمیدانم چرا چند روزیست دلم نیست !!! دیوانه شده ام ؟!. نمیدانم دیروز بود یا چند روز پیش که پرنده ای از شاخه های بلند بید پرید ... گویا دلم را برده باشد . میترسم ... از آخر با تو بودن میترسم . انتهای سلام ما چه خواهد بود ؟ نمیدانم ... دلم ترسیده است . غریبی میکند . اگر راز فاش نگوید ، من خوب هستم .
***
خوشا در کوی تو بالی گشودن
به بزم عاشقان شعری سرودن
خوشا روزی که من نزد تو آیم
به بزم عاشقان قدح پر می بیایم
بگیرم سرت در اغوش ای نازنینم
بریزم اشکی روی شانه ات ای پاکترینم
دستی کشم بر گیسوی گل فشانت
ببویم عطری از پیراهن نرگس قبایت
در چشم زیبایت نظر از شوق کردم
نظر بر طاق ابروی تو کردم
گوشه ای بنمودی بر من مسکین تو سلطان
ز دنیای پر خار در یک گلستان
به نزد ما خاکرویان ای طریقت
این چنین پرده میفکن ای حقیقت
ما مرغان بی بال و پریم سیمرغ طلایی
این چنین بال و پری باد مده مرغ خدایی
نظر از روی بام بر من مسکین مکنید
چو پریدید خنده به تلخی مکنید
این دل دیوانه را پرواز ندادند
من را از روز اول این یاد ندادند
قفسم تنگ ولی آه ندارم
من دگر راهی به جز یاد ندارم
هر روز کنم شکوه ز این دیوانگی ام
این چگونست اخر من هم آدمی ام
این همه رنج به کس داد مگر سلطان ؟
چه کنم رنج ندیدم تو دگر خرده مگردان
یک نظر بر ما تو میکردی ای افسونگر دل
نمی شد عالمی در هول و هوس پا در گل
کویر
--------
باید ببخشید که وزن شعر جور نیست . چون این شعر برای دو سال پیش بود دلم نیامد اصلاحش کنم .
راست گفتی وحید.هیچ وقت فکر نمیکنیم که آخرش چی میشه.فقط مث دیوونه ها میریم جلو.جلو.جلو.جلوتر جلوتر.....حالا آخرشی.جواب سلامت اومد.نمیشنوی؟آخه دور شده.داره میگه خداحافظ.مراقب خودت باش"عشق من"
سلام
خوشحالم که سر زدی . این جمله ها را از تو باید شنید . بنظرت آخر جواب سلام ها میشه خداحافظ ؟ به خاطر همینه که میگم میترسم ... چون همشون میگن خداحافظ .
سلام داش وحید
ممنون که اومدی بعد از عمری
بلاگ توام همیشه واسه من جالب بود ه مخصوصا مطالبش
باشه آدرستو تغییر میدم
واقعا آهنگم قشنگ بود؟؟؟ وای منم عاشق این آهنگم some thing right ازگروه west life هستش
فعلا
واقعا زیبا بود چون قبلا گوش داده بودم و منو برد توی خاطره ...
واااای من عاشق اون عکس های وبلاگتم .
سلام...به به میبینم دور خیز خوبی داشتین خدا رو شکر ... کاش همه به نکته ای که گفتین گوش کنم دست در دست هم به یاری دیگران برویم .... واما در مورد ترستون :اون که میترسین راه درمان نداره اما اگه رفتین جلو خود ریسکشم براتون لذت بخش خواهد بود ...اون با ترس(عقل)نمیخونه سازش چیزه دیگه است از دل میاد بر دل میشینه اگه رفتین اول توکل کنید که خودش فریاد رسه قول میدم بهتون....... شعرتون هم واقعا زیبا بود من که خیلی راحت با شعرتون ارتباط برقرار کردم...شاد باشید
سلام به به خوبی شما ؟
هنوز درس ها شروع نشده که اینهمه سرتون شلوغه . درس را باید بزاری خودش بگذره ( یه برداشتی از دانستنی های یک دوست به نام ح. ص ) .
پاییز حرف الکی میزنه
واقعا نمیشه احسان ؟ چرا ؟ مشکل کار کجاست ؟
سلام سلام سلام...
خوشحالم که حرکت خوبی داشتین...امیدوارم حرکتتون همینطوری صعودی باشه..
وهمه با هم وهمیشه شاد باشند...
در مورد ادامه مطلب برای سلامی زیبا و جوابی بدون خداحافظی عجله نکنید...
خیلی چیزها زمانی که اصلا انتظارشو ندارین پیش میآن..فقط باید گوش به زنگ بود..
فعلا فقط اینکه زندگی زیباست..
.و در آخر هم هر چه از دل برآید بر دل نشیند..
آنچه را که آغازی ست ؛ لاجرم پایانی ست
آنجا که سلامی میشنوی؛ شنیدن: خداحافظ عشق من ؛ چندان هم دور از انتظار نیست
این سرنوشت کسانی چون ماست که محکوم به زندگی شده ایم
من شوق شنیدن سلامی تازه را انکار نمیکنم
اما میگریزم از آن زمان که چون دیوانگان باید سر بر گریبان بگیرم
که دیگر سلامم را نخواهند پاسخ گفت!
چقدر بده که همه ی آدم ها را با هم جمع ببندیم و به یک نظر بگوییم و ببینیم که عابرانی هستند که دو سه روزی دل به هم داده اند . به قول خودمون رفقا دارن خاله بازی میکنن . ای دریغا که کسانی هستند که عشق را هر روز صبح موقع نمازشان یاد میکنند .
به جرات می تونم بگم که بدترین حرفی که میتونستی بزنی همین بود
خاله بازی؟؟؟
عابرانی که دو سه روزی به هم دل داده اند؟؟؟
انتظار همه چیز داشتم به جز اینکه دلم بمونه زیر رژه ی کلمات تو
وقتی مینویسی فقط به نوشتن فکر نکن
شاید دلی آنسو تر دوست داشته باشد با چشم بسته بخواند
شاید!!!
من هم گفتم .که چقدر بده ادم ها را با هم جمع ببندیم و به یک نظر بگوییم که عابرانی هستند که دوسه روزی دل به هم داده اند . این حرف بدی نیست . گاهی اوقات حس میکنیم انسان شناسیم و به هر دو نفری که رد میشن میگیم برو بابا اینا هم معلومه چی میشن !!! من در جواب نظر شما این را نوشتم . درست ننوشتم ؟ آیا فقط به نوشتن فکرکردم ؟ اصلا شاید شاکی شدی که چرا فکر نکردی ؟ پس جمله ی اخر که نوشتم : ای دریغا که کسانی هستند که عشق را هر روز صبح موقع نمازشان یاد میکنند . بدون فکر کردن بود ؟ شما نمیدونی این موضوع به چی مربوط میشه ؟
نمیدونم فقط میخواستی بنویسی یا فکر هم کردی چی نوشتی ؟؟؟؟
در کل جواب من میشه همون سطر اخر که نوشتی .. شادی کسی دلش بخواد با چشم بسته بخواند . چرا بهش میگی داره خاله بازی میکنه ؟
سلام.آقای بوف!اولا که آدمی که با چشم بسته بخونه همون بهتر که نخونه.بعدشم آقا همه که نباید اسطوره باشن.بعضیام خاله بازی میکنن.من نمیدونم مشکلش کجاست؟شما اگه دنبال این هستی که همه ته عشق و مرام باشن نباید میومدی تو این دنیا.اگه همه چیز این دنیا عوض شه این یکی عوض شدنی نیست
احسان جان شما بهش بگو . به منم بگو . اصلا شما بیا به همه بگو .