عکس نوشته های من

من اناری را می کنم دانه،به دل می گویم،خوب بود این مردم دانه های دلشان پیدا بود

عکس نوشته های من

من اناری را می کنم دانه،به دل می گویم،خوب بود این مردم دانه های دلشان پیدا بود

چون کنم ؟

دوش سودای رخش گفتم ز سر بیرون کنم   

گفت  کو  زنجیر  تا  تدبیر این  مجنون  کنم   

قامتش را سرو گفتم سر کشید از من به خشم  

دوستان  از راست  میرنجد نگارم چون کنم   

نکته نا سنجیده  گفتم  دلبرا  معذور  دار  

عشوه ای فرمای تا من طبع را  موزون کنم   

زرد رویی میکشم زان طبع نازک بی گناه 

 ساقیا  جامی  بده  تا  چهره را  گلگون  کنم   

ای نسیم  منزل  لیلی  خدا  را  تا به کی  

ربع را بر  هم  زنم  اطلال  را  جیحون  کنم   

من که ره بردم به گنج حسن بی پایان دوست  

صد گدای همچو خود را بعد ازین قارون کنم   

 

ای مه صاحب قران از بنده حافظ یاد کن  

تا دعای دولت ان حسن روز افزون کنم  

نظرات 9 + ارسال نظر
پاییز چهارشنبه 21 مهر 1389 ساعت 00:54

گاهی کلمات هم کم میارن منم الان همون طورم
ببخشید تقصیر خودتونه

سلام ببخشید من چه کاره بیدم ؟

بوف بینا چهارشنبه 21 مهر 1389 ساعت 12:51

اولا جواب جناب احسان خان رو توی پست قبلی بدم:
شما تا یک ماه پیش هم همین نظرات رو از خودتون ول میدادید؟
مسلما نه
ولی حالا که تقی به توقی خورده ...
شما که به اسطوره اشاره کردی لازمه یه نکته ای بهت گوشزد کنم
شما خودتون در حال حاضر جزء اساطیر به حساب می آیید
کدوم اسطوره ای آخرش شیرین بوده؟
کسی اسطوره میشه که آخرش بمیره،به عشقش نرسه یا یه چیزی همین حول و حوش
اتفاقا من میخوام زندگی عادی باشه
من میخوام کسی اسطوره نشه
اما متاسفانه به قدری توی جامعه ی ما عادی زندگی کرده سخت شده که اگر کسی قرار باشه معمولی زندگی کنه میشه اسطوره
خنده داره
مزحکه
-----------------------------------
جواب آقا وحید بمونه واسه وقتی که خودش خوب میدونه چه وقتیه
بلدم جوابتو بدم
اونم بدون اینکه حرفی بزنم
نگاه میکنم توی چشمات تا بفهمی چی میگم
بی خودی هم کشش نده
بزار سر وقتش خودت جواب حرفتو میگیری

رفیق . تو اگر توی چشمانم نگاه کنی ... من بهت میخندم و میگم لطفا چیزی نگو من میدونم .

دختر شب چهارشنبه 21 مهر 1389 ساعت 19:19 http://pargol20parinaz.loxblog.com

سلام...
حافظااااا........
چون کنید؟!

حرف بزنید
... نه ممکنه مجرم شناخته بشید .
سکوت کنید .

احسان چهارشنبه 21 مهر 1389 ساعت 21:46

سلام.وحید جون.ترکوندی.یعنی با انتخابت ترکوندی.اینو میگن غزل.ایول.حسین جون یاد بگیر.بعدشم مگه من خواستم اسطوره باشم؟
والا منم پایه زندگی معمولی بودم.همین.

سلام
فدای شما احسان جان . شرح حال بود .
یه جای کار میلنگه . حالا کجاش نمیدونم .

دختر شب پنج‌شنبه 22 مهر 1389 ساعت 00:43 http://pargol20parinaz.loxblog.com

منم مثه پاییز نمیدونم چی بگم..
فقط شعر قشنگی زدین از حافظ...

سلام
مقسی . حافظ نوشته نه من .

بوف بینا پنج‌شنبه 22 مهر 1389 ساعت 15:03

هیچ کس دوست نداره اسطوره بشه
گرچه همه ی ما اسطوره ها رو دوست داریم

در مورد شعر حافظ باید به عرضتون برسونم که شعر وبلاگم رو خوردم انتخاب نکردم
تفال زدم
خود خواجه انتخاب کرده
وگرنه اونی که زیاده شعر قشنگ
یکیش هم همین شعریه که وحید نوشته

چشم احسان جان
یاد گرفتم!

سلام
یک پیشنهاد برای برادرم حسین . کمتر سریال قهوه تلخ را کپی کن و نگاه کن . نوشته هات بوی قهوه تلخ میده . میچسبه ولی تلخه .

بوف بینا شنبه 24 مهر 1389 ساعت 12:13

از قضا قراره دیگه کپی نکنم
ارجینال مصرف میکنم!
قهوه وقتی تلخ باشه دیگه اورجینال و کپی مهم نیست
تلخه دیگه
ولی بهتره که قجری نباشه!

علی شنبه 24 مهر 1389 ساعت 21:31

سلام عزیزم
اینبار به خدا خودم اومدم از خونمون........
قشنگ بود اما سنگین بود انگار که دوستان نمیتونن روش مانور بدن...
برید حافظ بخونید بعد بیاید واسه من بخونید
من برم شام. بابای

ااااااااا علیه !!!! بابا شما اینترنت داشتید خونه ؟
جات خیلی خالیه اینجا .

پاییز شنبه 24 مهر 1389 ساعت 23:30

سلام سلام
خودتون گفتین یکی باید به خودتون بگه
باید زندگی کرد . اگر خوب زندگی کنی خدا میخنده . اگر قشنگ زندگی کنی خدا قهقهه میزنه . صداشو شنیدی ؟ خیلی بلنده . بعدش بارون میگیره . اگر اینطوری باشی زندگی تلخ میشه .

مرسی که متذکر شدید .

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد