می آیم
همین روزها
به شوق دیدار تو
حیاط خانه را بگو شمعدانی بکارند
میتوانم تو را پیداکنم
بین تمام گلها
ولی آهسته ...
آمدم و رفتم
خنده هایت را حفظ کردم
نگاهت را در قاب دلم کوبیدم
و کیسه ام را از مهرت پر کردم
آهسته آهسته رفتم
بر بال تقویم
و رفت ، شمارش تقویم به آخر رسید .
و تو هر روز
بر دیوار خانه ام قاب گرفته
میخندیدی
میخندیدی
و من میترسیدم
من هنوز هم میترسم
که مبادا عاشقت ...
عاشق...
ع
...
هر روز عاشقت بودم
ولی ترسیدم
...
ترس....چقدر معنی دارد... گاهی ترس عین وفاداری است....عین کمال عشق.... کاش تمام نگاه ها این کلمه را میشناخت....
کاش از چشمان یکدیگر مردم میخواندند که چه حالیست در پس قاب چشم ها
سلام وحید جان
امیدوارم که خوب باشی و ایام به کامت باشه دوست خوب و قدیمی
واقعا یاد قدیما بخیر چقدر زود به زود آپ میکردیم ...
ممنون که بهم سر زدی.
آپت بسیار زیبا بود ... زیبا و دلنشین مثه همیشه.
سلام
یادش بخیر ... خیلی از بچه ها حذف کردند و رفتند .
من اگر میترسم
تو اگر میترسی
همگی میترسند
ترس یک واژه ی ساده ست
که ما میخوانیم
که ما میفهمیم
که ما میترسیم!
نترس!هیچی نداره!من ترسیدم خراب شد!
چشم
عشق...عشق با دیوانگی همراه میشود ولی با ترس ....هرگز..
البته یه وقتهایی شجاعتم باعث نابودی عشق میشه..مثل ترس..
با عشق باید محتاط بود..
عشق انسان را محتاط میکند
عشق انسان را ..... یک روز میکشد .
همه میدانند همه میخوانند همه درک میکنند .... که چه حالیست در پس قاب چشمها..... اما همین ترس ....گاهی بروزشان را مشکل میکند ....وچه ترس عاقلانه ایست
ترس عاقلانه ایست
عشق عاقلانه
عشق دیوانه وار
عشق محتاطانه
عشق با ترس
آن روز که از عشق چیزی میدانستیم یکی بود
ولی این روزها عشق هم دیگر خودش را نمیشناسد
عشق هم راه گم کرده ...
ما اینجاییم !!!!!!!!!!!!!! سخن گفتن هم یادش رفته ؟؟؟؟