روز بیست و هفتم
نازنین بگذار ادامه دهیم .
واقعا برایت مهم نیست که تو پایان انتظار کسی هستی ؟ برایت مهم نیست که شخصی سالها آرزوی دیدن تو را داشته ؟ شخصی سالها در نمازش تو را طلب می کرده و خیلی چیزهای دیگر !!!
مگر می شود ؟؟؟
روزگار غریبی داریم . یکی تمامی هستی اش را به نام دیگری می زند و او می ماند که آیا واقعا دوستش دارد ؟
نازنین ، این رسم سرزمین های دور است .در فکر چه رفته ای ؟ در میان ما همه یکدیگر را می فهمند .
در وصل هم ز عشق تو ای گل در آتشم
عاشق نمی شوی که ببینی چه می کشم
با عقل آب عشق به یک جوی نمی شود
بیچاره من که ساخته از آب و آتشم
الهی چنان کن سرانجام کار،تو خشنود باشی و ما رستگار
دقت کردی این شعره که نوشتی چه شعر خفنیه؟
آخرت شعره
بیچاره من که . . .
این شعرو اصلا خود شهریار برای وحید گفته به جان خواجه.
روز شمار ی اینهم از زیبایی های نوشته ها ی کویر است.......اصلا غریب نیست که عاشقی هستیش رابه نام برای عشقش ..دوست داشتنش... معشوق بزند این کمترین کار یک عاشق است غریب دلگیر شدن از عشق است
غریبی می کند
سلامم...
خیلی دوست داشتم نظری بدم...امامن همیشه توی این مطالب و نظر دادنشون کم میارم...فقط این خوبه که بشه احساسو روی اون صفحه سپید نوشت ...
نوشت و حرف زد...
پروانه را شکایتی از جور شمع نیست
عمریست درهوای تو می سوزم و خوشم
یادم رفت بگم... اینو از شعرایی که خودتون نوشتین پیست کردم...تا تلنگری باشه.....نی از زبان شماست برای بارانتون