روز سی و پنجم
دیشب از بدترین شب ها بود . تنها بودم ، در فکر تو ، جسمم در مقابل افکارم بی دفاع ماند . یهو کم آورد . و من تا خود صبح کابوس می دیدم . می دیدم که تو رفته ای .
هر روز به دنبال بهانه هستم . بهانه جویی میکنم که تو را ببینم . چه می شود کرد ؟؟؟ این مسکن خوبیه !!! فعلا
البته حافظ را هم فراموش نکنیم . او هر شب دلداری ام می دهد .
شاید نظر دادن من اینجا درست نباشه ...ولی شما بزرگترین ارامش را فراموش کردین ..اونی که به خاطر دل غم زده ی ما سپیدی برف را نثارمان کرد ..انکه حتی نامش هم ناخود اگاه ارامشی غریب را در دل وجان مان برمیانگیزد ..انکه مرحم دل است...
چرا نظر دادن درست نباشه ؟
مگر وبلاگ عمومی نیست؟
اینجا منظورم این مطلبه ...چون حس کردم کاملا شخصیه.....وبلاگتون عمومی اما مطلبتون شخصی