دل به بودن خوش کرده ام
به دویدن در باغ چشمانت
آرزوی محالی نیست رسیدن
چون سیبی در گرمای دستانت
یک روزی برفی در کتابخانه ۲۵/۱۰/۸۹
ـــــــــــــــــــــ
جواب هر سلامم
یک خدا حافظی بود
درپی بهانه برای سلام
بی بهانه جوابت خداحافظی بود
تقدیم به محمد که دلش گرفته بود
الان وحید خان حال و هوای وبلاگ و عوض کردی اونوخ؟؟؟
این حال و هوات منو کشته!!!! ;-)
سلام
جان ؟ خوبی شما ؟
الان که وقت امتحاناته نمشه چیز را عوض کرد ... در ضمن رئیس جمهورشون گفته چیزی را این چند وقته عوض نکنید .
عوض مشه . همی نروزها . یعنی همین دو هفته
سلام . . چطوری دوست خوبم. ممنون که منو تنها نذاشتی.امدم سری بهت بزنم .از عکسهایی که گرفته بودی و زیر نویس هاشون بیشتر از همه لذت بردم . نوشته هات هم جالب بود ولی خب شخصی بودن ومنم یه پیرمرد هاف هافو .این پست مستانه باعث خیر بود . با خیلی ها اشنا شدم. من جمله شما . امیدوارم ارتباطمون بیشتر بشه . از بودنت تو این وانفسا خیلی ممنونم. بیشتر بیا . به امید دیدار نزدیکتر وبیشتر.
هوای پاک صداقت!
دلی به وسعت اندوه!
چه می شدت که بخندی
برای شبنمو آهو...
آخرش من 2تا لیچار بارت میکنم که کل وبلاگو بذاری سر کولتو بری!
حواست باشه:من بدجور رکم!شورشو دراری هیچ ملاحظه ای نمکنم.پس بس کن!
سلام
.
.
.
اینه بن!
یک روز برفی در کتابخانه بودی و اونوقت جای درس خوندن نشستی شعر بگی که چی بشه
مخابرات افتادی؟
جونت در بیاد با این درس خوندنت
اندازه بهروز رفیعی هم نیستی!!!!
رم به گچکار بگم سوالا رو داشتی و نتونستی جوا بدی؟!
بگم؟!
بگم؟!
پسر جان بشین سر درس و مشقت
بعد از امتحانات وقت واسه دلبری هست!
ها ؟
سلام ...
بله خوب ..این پست زیادی شخصی بود.. ولی یه جور اثبات رفاقت بود ..باید نوشته میشد... ممنون از اینکه با وجود شخصی بودنش باز هم وقت گذاشتید خوندید..
فکر کنم بار اوله که توی وبم کامنتی از شما میبینم ..نه؟ ...
.................................................
به نظر من که تو کتابخونه فقط باید شعر گفت .. چرا بعضیا میرن درس میخونن..!
بله . اولین بار بود .
منم نظرم اینه . همیشه موقع امتحانات به این موضوع می رسم !