عکس نوشته های من

من اناری را می کنم دانه،به دل می گویم،خوب بود این مردم دانه های دلشان پیدا بود

عکس نوشته های من

من اناری را می کنم دانه،به دل می گویم،خوب بود این مردم دانه های دلشان پیدا بود

من و یک دوست داشتن

دلم هوای اون روز شمار ها را کرده . آن روزهای قدم زدن با خیالش در مسیر دانشگاه - پارک پیروزی - پارک دانشجو - پارک دانش آموز و خانه ... ضیافتی با حافظ و سعدی و شعری که گاه وبیگاه می زد توی خال . از همون شعر هایی که فقط توی فیلم ها به نام طرف میاد : یوسف گم گشته باز آید به کنعان غم مخور / کلبه ی احزان شود روزی گلستان غم مخور . . .

یاد انتظار برای شب هایی که باید می نوشتم برای چشم هایی که شاید و شاید در تصوراتم می خواند . . .

دوباره مرور می کنم . شعر ها را ، نوشته ها را ، روز شماری ها را ، و بر سر خویش فریاد می زنم که کاش فریاد نزده بودم ، کاش به زبان جاری نمی کردم ، کاش . وقتی به این "کاش ها" می رسم یعنی کم آورده ام .

از ایسم نوشتن ، از بیهودگی نوشتن ، از هوای خوب بعد از باران نوشتن همه یعنی اینکه کم آورده ام . مخصوصا در این روزها که خود را در چاه بی خبری انداخته ام . در چاه ... .

نوشتن ندارد ، خواندن هم ندارد ، ولی دوستان دلم لک زده برای ... .

چه بنویسم که فکر کنم آزرده نمی شود ؟؟؟‌ لعنت به این فکر کردن های من که از اولش فکر می کردم . 

من فیلسوف نیستم ، من به اندازه ی خودم هم نمی فهمم ، من هیچ چیز نیستم ، من فقط جوشیدم ، در دستانی که مهربان بود . در روزهایی که آرام بود .

من عاشق غم و غصه هم نیستم . من تریپ بلد نیستم ، من اصلا آدم مزخرفیست .

چی دارم میگم ؟؟؟ چون نمی فهمم چی می نویسم پس برای اولین بار نظر نمی خوام .