بالاخره دور سفرهای قبل نوروز و نوروز و بعد از نوروز به پایان رسید . خیلی موضوع دارم برای آپ کردن ولی حالا عکس های سفر آخر را ببینید تا بعد ...
این مدل عکس گرفتن هم تازه شروع کردم . ولی چون عکاس عکاس نیست کادر بندی اصلا خوب نیست . برای همین کلا دارم از عکس می پرم بیرون . عکسی که من گرفتم اینه :
واما حرف ها ، عکس ها تا یه جایی زبون دارن و نمیشه همه مسئولیت ها را انداخت گردنشون .
فلسفه این مسافرت ها و این دلخشوی ها و این بی خیالی ها همه این بود که من فرار کردم . از اتفاقاتی که افتاد ، از همه ی روزهای سال 89 . باید ریست می شدم . نباید وا می دادم . در طول تمام این مسافرت ها به هیچ کس و هیچ چیز فکر نکردم جز خودم . چون این خودم بودم که آسیب دیده بودم . و الان بعد از پایان سفرها و بی خیالی ها من دارم از آسیب هایی که دیدم می نویسم و این اصلا خوب نیست . هنوز زود دپ می شوم و زود می رنجم .
ولی یک موضوع را احساس می کنم ... اینکه من دیگه وحید 89 نیستم . شاید یک پله بالاتر .
هنوز هم مارکوپولوی خودمی!
میام خونه عکساتو میبینم
سیستم من جرات باز کردن چنین عکسهایی رو نداره!!!
راستی اگه وقت کردی حتما یه سر به دانشگاه بزن!عسگری جویای احوالت بود. . .
مرسی سرعت شاتر بالا .... خوب موبایلی داری خوب.... :-)
خوب در اومده... فقط تو عکس آخری پشت اون درخته کیه؟؟؟ نیم خیز هه!!!؟؟؟
اون عکس تیره هه رو هم دوست میدارم.
راستی خوبه که وحید پارسال نیستی اما الان که فروردین و هنوز یه کم غم داری تا آخر سال همین یه کوچولو فیتیله پیچت نکنه؟
کسی پشت درخت نیست . لباس بنده خداست . انداخته روی درخت . اون موضوع کوچولو را هم تا نهایت یک ماه دیگه فرت میکنیمش بره .
داستان این بپر ، بپراااا چیه؟!
که می خواید سبک جدید راه بندازید...
توی این عکس آخری مثلا خواستی هنر عکاسیت رو به رخ بکشی و نفر دومو ضایع؟! من از این عکس ها این طور برداشت میکنم که هر دو نفر فوق العاده آماتور هستن....اییینه!
اولیش قشنگ بود...شما اینجور جاها میرید بعد می خواید به چیزای دیگه هم فکر کنی!خوب معلومه آدم برای تعطیلات بره اونجا ، اون ادم سابق بر نمیگرده...
هاله ؟؟؟ تو چقدر زود به نیت درونی ما پی می بری ؟
اونجا هم رفتم دیگه برای همین .
عکاس هم بودی ما نمیدونستیم ..خودتم می پربدی بالا ... نبینم دپ باشی
والله نمی دونم بودم یا نه ؟
فقط ندا جان داری از اول وبلاگ را می خونی ؟
چقدر خوبه که با وجود عکسات میتونم مرور کنم و خوشحال باشم از روزهای خوبی که داشتم.
شمال خاطرات زیبایی داره. اونم تو دوران قشنگ بیخبری کودکی. به دور از عشق و دلتنگی.. فقط در دنیای بی خبری...
خوشحالم که الان هم دلتنگ نیستم و فقط لذت میبرم...
وحید جان ممنونم بابت عکس نوشته های خوبت.