می رویم با هم
دست در دست
مهر در دل
حریر گلدارت می رقصد در باد
در مسیر می پیچد عطر حضورت
دلم جان می گیرد
می پوشم زره ام را
و می روم
به جنگ نا امیدی ، خستگی
می دانم که منتظری ، چشم بر راه
آغوش بگشای ، خیال مردنم نیست !!!!
_______________
دلم تنگ کسی است
گلی با بوی شیدایی
من و او
یک باغ قدم زدن
یک کنار مهربانی
بودنی به نام وصال
به رنگ دوست داشتن
حریر بر چهره داری
بخند
به گلهای حریرت می آید
سلااام.
اینکه برگشتی خیلی عالیه. واقعا جات خالی بود.
پس میخونیمت دوباره .
سلام
ممنون . خودم هم خیلی خوشحالم .
ما هستیم . تا اخر
سلام داداش.ترکیدم این شعرو خوندم.فوق العاده بود.رویایی.زیبا.دلنشین
سلام بر داداش احسان گل .
این پست خودتو کم داشت .
این روزها خیلی دوست دارم از قدم زدن بنویسم ، وقتی که باد می پیچد در گیسوانش ... از پیچ و تاب خوردن حریر گل دارش ...
خیالش هم زیباست داداش . . .
عاشقتم . . . خره!
(نیستی ، دلم واسه این فحشها تنگ شده)
من همیشه عاشقت بودم لعنتی . حتما باید می رفتم با بفهمی !!!
بیا ... رفتم . حالا چی ؟ حالا عاشقمی ؟ هه . حالا این قلب ... همون قلب دیروزی نیست . من فرق کردم . من با مردم اینجا زندگی می کنم . من دیگه همون دیروزی نیستم . حسین اینو بفهم . چرا می خوای زخم های قدیمی را تازه کنی ؟ بزار خوب بشن . بزار فقط یک خط ازشون باقی بمونه . فقط یک خط که در جواب بازیگوشی بقیه بگم : این زخم یک دوسته... که خیلی دوستش داشتم . ولی اون دیر فهمید .
فدات داداش . تقدیم خودت . یک دیالوگ از همون هایی که دوست داشتی .