عکس نوشته های من

من اناری را می کنم دانه،به دل می گویم،خوب بود این مردم دانه های دلشان پیدا بود

عکس نوشته های من

من اناری را می کنم دانه،به دل می گویم،خوب بود این مردم دانه های دلشان پیدا بود

انتظار

تقریبا تمام دوستان نزدیکم حداقل یکبار بهم گفته اند : فکر میکنم عاشق شدم .بعضی هاشون خجالتی بودن و بعد از گفتنش لکنت زبون می گرفتند و بعضی هاشون ...نه . مثل یک فاتح که بر کشته ها ایستاده تو چشم هام نگاه می کردند و می گفتند .  

اون روز _ در واقع شب شده بود دیگه _ خیلی خسته بودم . وقتی روزها خیلی بخندم و شاد باشم خودم میدونم که شب های سختی را خواهم داشت . داشتم از غصه می ترکیدم .  حتما می پرسی غصه ی چی ؟ نمی دونم . باور کن نمی دونم .  

بهم گفت عاشق شده . به همین کوتاهی و به همین سرعت عکسش را که زمینه ی صفحه ی موبایلش بود نشونم داد . گفت : از بچگی خانواده هامون با هم دوست بودن ما هم همینطور . بزرگ که بشی تمام دوست داشتن های کودکی ات میشه علاقه ات . مثل الان که دلمون ضعف میره برای بابالنگ دراز ، چوبین ، مدرسه موش ها ... .

به خودم گفتم : باز یکی دیگه سفره ی دلش را باز کرده تا از عشق و مصیبت هاش برام بگه . گفت یک سری مشکلات دارند و نظر منو می خواد تا کمکش کنم .  

اولین جمله ای که همیشه به این رفقا میگم اینه : پس فلانی ما هم دچار شده !!!!   

 

در کمترین زمان ممکن تونستم حرف هام را جمع و جور کنم و خودم را ببرم تو فکر ... الان که دارم این نوشته را می نویسم ناراحتم که چرا بیشتر باهاش حرف نزدم . شاید واقعا نیاز داشت . مثل خودم که زمانی نیاز داشتم ولی گوش شنوایی نبود .  

انگشت شمار دوستانی دارم که هنوز نیامدن بهم بگن : فکر می کنم عاشق شدم .  

 

زمانی باز دوباره میان سراغم . با چشم هایی که حرف می زنند و صدایی که فقط گریه نمی کند . باز شروع می شوم : عاشق می شوی که زندگی کنی . زندگی نکن تا عاشق شوی . افسار زندگی را بگیر دستت . این فقط یه اتفاق ساده ست که برای خیلی بزرگ تر ها خنده دارترین اتفاق می تونه باشه . حتی برای سال های بعد خودت ، که حتما خواهی خندید به این حالت ...   

 

اونقدر میگم که خودم احساس میکنم خودم دارم دروغ ها را باور میکنم  .  .  . 

 

فکر می کنم " لذت انتظار " اولین و آخرین حرف عشق میتونه باشه . انتظار گفتن :دوستت دارم. انتظار پیدا شدن لباس دست بافش در میان درختان یک دست سپید پارک . انتظار ... انتظار ... انتظار... و در نهایت انتظار گفتن سه حرف : " بر و " .  

 

نظرات 6 + ارسال نظر
من و دو برادرم چهارشنبه 20 اردیبهشت 1391 ساعت 12:45 http://t0r4nj.blogfa.com/

سلام.
وحید ممنونم که همیشه میای وبلاگم به خدا منم همیشه میام ولی این کامنتدونی وبلاگت خیلی ناز میکنه برای منو هیچ وقت نظراتمو ثبت نمیکنه...اینم شک دارم ثبت بکنه !!!

سلام ...
دیدی !!!! نیت کنی ثبت میکنه . خواهش مکینم

من و دو برادرم چهارشنبه 20 اردیبهشت 1391 ساعت 12:46 http://t0r4nj.blogfa.com/

اااااااااااااااا ثبت شد!!!!!!!!!!!! هورا!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

نیت کردی ؟؟؟؟؟

من و دو برادرم چهارشنبه 20 اردیبهشت 1391 ساعت 12:49 http://t0r4nj.blogfa.com/

انتظار بدترین درد عاشقیه...بدترین.
حالم از هر چی عشق و عاشقیه دیگه به هم میخوره...
همه چی دروغه همه چی یه جور دیگه اس و ما خوابیم وقتی بیدار میشیم میفهمیم با همه ی زیبایی که داشته اما حالا چه کابوسی با ما دست به یقه شده

کار دله گناه ما چیست ؟؟؟؟؟

مهرنوش پنج‌شنبه 21 اردیبهشت 1391 ساعت 17:40

زندگی چرخه ی تکراره بی بازگشتیه...
که برای عبور باید ...باید...
بقیه جمله یادم رفت...
شایدم فقط باید...

بله .... باید بذت برد احتمالا.... شایدم باید دقت کرد

فری جمعه 14 مهر 1391 ساعت 13:15 http://fffery.blogsky.com/

لعنتی ...، مشکل همین عقل گرایی زیاده از حد ماهاست ...
یه جا یه چی خوندم تو این مایه ها: که آدمها خودکشی می کنند، وقتی تصمیم میگیرن احساساتشون رو نابود کنن

فری شنبه 15 مهر 1391 ساعت 13:07 http://fffery.blogsky.com/

این هم همون نوشته، که یه عکسه:
http://static.cloob.com//public/user_data/gen_thumb/12-10-0/8ddb8e182ea37044a5ed882bc561d348-300

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد