ای عشق
تمام غم های عالم را
امشب به ضیافت دلم خوانده ام
خدا... خدا می کنم ، که تو آسوده باشی ...
تو که آسوده باشی
خوب می شوند تمام زخم هایم
لبخندت شاید ندانی
نوشداروی این روزهای من است
این روزها را فقط قدم می زنم
چون پیرمردی خمیده
منتظرم
بلکه محو شوی از خاطرم
.
.
.
نه .. نه .. بمان
بمان
من هنوز مرد بی تو بودن نیستم
پ.ن : نمی دونم چرا حالم مثل هوا گرفته ست ...
من کرمانشاهم
تو ساوه
اما دلمان کنار آن درخت توت
در اراک
جا مانده!
سلام عشق سالهای وبا!!!
اکه هی ... رفیق امروز زنگ زده بودی متوجه نشده بودم ...
سلام عشقی ...
آره رفیق ... همیشه نصف غصه هات تو کاسه ی ما بود و تمام خوشی هات ته دیگ یکی دیگه ... باز هم دوست دارم چون می دونستی من ته دیگ زیاد خوشم نمیاد .
اینکه (عشق) آسوده باشه و همین برای خوب بودن تو کفایت میکنه ..نمیدنم.
آدم خوبه ی قصه انگار تویی.
اره ... خیلی بده که فکر کنی ادم خوبه ی قصه خودتی ...
اما نقل این حرف ها نیست . نقل اینه که ، چه خوب ، چه بد ...گویا قصه همانطور پیش رفته که باید می رفته
دلم گرفته از قفسم
نمی بینم فریاد رسی برای خودم در تنگنای نم گرفته ی محبسم
نمی دانم کجا جا گذاشته ام این قفل لعنتی نفسم را...........تو کلیدساز مطمئنی را سراغ نداری تا خبرش کنم؟
عجب سوال احمقانه ایی!!!
کل اگر طبیب بودی...سر خود دوا نمودی/
ما درد خود دوا نموده ایم ولی جای بخیه اش هنوز می خاره
اگه فقط جای بخیه اش میخاره برو یه پماد بتامتازون3%بگیر بلکه خارشش هم افتاد و به کل راحت شدی :))
اوهوووووم . اینه...
به جای فوت کردن به محل سوخته آن را درمان کنید دوستان .
likeeeeeee
ایییی شما هم فیس بوک هستی ؟
اوههه...په نه په!
بودم...:)
چققققَدر فوق العاده بود. ممنون