عکس نوشته های من

من اناری را می کنم دانه،به دل می گویم،خوب بود این مردم دانه های دلشان پیدا بود

عکس نوشته های من

من اناری را می کنم دانه،به دل می گویم،خوب بود این مردم دانه های دلشان پیدا بود

دیوار میکشییییییییییییم

برای بار دوم رفتیم همیاری (به زبان سربازان : حمالی) . شنیده بودم یکی از دوستان دانشگاهی مثل من سرباز همین پادگانه و الان داره روی همین پروژه سالن تیراندازی کار میکنه(در واقع روزی یک گروهان میره کمک همین دوستان برای ساخت سالن) . منم قبلا توی پادگان دیده بودمش و با هم هماهنگ بودیم که موقع کار کردن من برم کنارش کار کنم . به صف شدیم و موقع تقسیم کار رسید من دوستمو دیدم . بهش اشاره کردم و اونم نه گذاشت و نه برداشت گفت : تو دیوار کشی بلدی سرکار؟ منم گرفتمو گفتم آره بلدم . گفت پاشو بیا . اما چشمتون روز بد نبینه ، با یه مشت بچه که بیل نمی دونن چیه و سیمان براشون بده و ... هم گروهی شدم . و مجبور شدم تا بعدازظهر خودم کار کنم . در ضمن از این به بعد هم دیوار بلدم بکشم و هم سیمان کاری کنم . امیر (فرمانده پادگان) یک خسته نباشید انفرادی بهم دادند (دلم میخواست در جواب بگم : تو روحت ، امیر )


روابط در گروهان خیلی بهتر شده ، کم کم داره دوستان اصلی از فرعی جدا میشه و اکیپ ها اعلام موجودیت میکنن . جاتون خالی دیشب جز افراد گشتی بودم . ( گشتی : افرادی که بین دو پست نگهبانی تردد دارند که معمولا دو نفر هستند .) دیشب هم نوبت گروهان ما بود که گشتی باشه . پست من افتاد بین برجک های 4 - 5  که میشد انتهای پادگان . از ساعت 11-2 شب نوبت من بود . البته تا بچه های نوبت بعد بیان شده ساعت 3 .

تصور کن : ساعت 12 همه خوابیدن . صدای جیغ و فریاد و بوق زدن های یک عروسی سکوت را میشکنه و محو میشه . صدای سگ و گرگ و جیرجیرک با هم سمفونی را تشکیل میدهند و می نوازند . حدود ساعت 1 دیگه داری از خواب دیوانه میشی . افسر نگهبان میاد و سرکشی میکنه و میره . به نفری که باهام بود گفتم من رفتم (این رفیقمونم بچه تهران از کار در اومد و همش میگفت : الان افسر نگهبان میاد هااااااا بلند شو قدم بزنیم ) . منم بیخیال رفتم کنار مسیر و خودمو چسبوندم به بلوک جوی آب و رو آسفالت خوابیدم . وااااای که چه چسبید . فقط پشه بود در حد مالاریا .


پ.ن : داخل یکی از توالت های گروهان نوشته : بشین که همین جز خدمتت حساب میشه .


نظرات 8 + ارسال نظر
من و دو برادرم پنج‌شنبه 15 تیر 1391 ساعت 12:45

ســـــــــــــلام خسته نباشی...حسابی داری همه فن حریف میشیــــــــــا :))
دیوار کشی ؛ سیمان کشی و...خوبه دیگه اینو میگن خودکفایی مطلق :))
از قسمت ((تصور کن:))خیلی خوشم اومد به خصوص سمفونی که بهش گوش سپرده بودی...تصور اون موقعیت با توصیفی که کرده بودی حس خاصی به هم داد...:)
برات آرزوی سلامتی و موفقیت دارم داداش وحید خوبم

حسین شنبه 17 تیر 1391 ساعت 12:31

ای درد توام درمان!
بیا منو بخور!

هاله شنبه 17 تیر 1391 ساعت 13:04

من به شخصه از اقای امیر تشکر میکنم.
لطفا به جای من ببوسیدش!
.
.
خسته نباشی سرباز!

چشم ..اگر دستم برسه .
سلامت باشید ...خسته ایم

سیمین دوشنبه 19 تیر 1391 ساعت 18:12 http://dereil.blogfa.com/

زیبا نوشتی ساوه ای
خسته نباشی

سلامت باشی

elham پنج‌شنبه 22 تیر 1391 ساعت 15:50

من و دو برادرم جمعه 23 تیر 1391 ساعت 11:03 http://toranjamman.blogfa.com/

سلام آدرس وبلاگم تغییر کرد!
آدرس جدیدم اینه اگه دوست داشتی خوشحال میشم بازم ببینمت
http://www.toranjamman.blogfa.com

پوریا روحانیان از ساوه چهارشنبه 4 مرداد 1391 ساعت 16:25 http://rohanian.blogfa.com

سلام همشهری

بسیار عالی نوشتی

یاد ما هم بده نوشتن را.

با احترام

فری جمعه 14 مهر 1391 ساعت 14:32 http://fffery.blogsky.com/

عجب جمله فیلسوفانه ای!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد