عکس نوشته های من

من اناری را می کنم دانه،به دل می گویم،خوب بود این مردم دانه های دلشان پیدا بود

عکس نوشته های من

من اناری را می کنم دانه،به دل می گویم،خوب بود این مردم دانه های دلشان پیدا بود

اتمام مرحله آموزشی

کل آموزشی در چند موضوع خلاصه میشه :  

۱- چگونه از الافی خود لذت ببرید  

۲- چگونه صبوری کنید  

۳- همیشه باید کمی ترس در وجودت باشد . مثلا :شاید این هفته مرخصی نداشته باشیم . مثلا: تقسیم ها بیشتر کرمان و زاهدان افتادن ولی نمیگیم تا روز آخر .  

و ...  

 

بالاخره روز آخر رسید و دیدیم چگونه ۲۰۰۰ نفر را استرس میگیرد.عجیب بود چون هیچ کس حرف نمی زد . فرمانده گردان می خوند و فقط حالت چهره ها عوض میشد  . 

 نفراتی که باید برن زاهدان : ...  

کرمان : ...  

کردستان : ...  

و تو فقط باید صبوری کنی و استرست را کنترل کنی .  بعد از اتمام زاهدان و مرزداری و ... یه نفس راحت میکشم .  

از شانس ما ترخیصمون افتاد با سفرهای تابستانی . یعنی چه ؟ یعنی اینکه ۱۵۰۰ نفر باید فعلا به صورت ماموریتی تا ۱۰ مهر برن راهور و بعدش برن یگانی که اسمشون خونده شده . و از مرخصی پایان دوره خبری نیست . به جز افرادی که افتادن فاتب (فرماندهی انتظامی تهران بزرگ ) و مرزداری . خدایا نمی دونم چه خوابی برای من دیدی که اسمم جز اون ۲۵۰ نفری افتاد که قرار بود برن فاتب . و الان در مرخصی پایان دوره هستم :)  

یه مسافرت کوچولو هم با خانواده رفتم که هر جا می رفتیم بچه های پادگان را می دیدم که یه کاور سبز کردن تنشون و توی جاده و شهرها حکم پلیس راهور را دشته باشن .  

و اما از تهرانی شدن خودم ... هنوز معلوم نیست در کدوم قسمت مشغول به ادامه خدمت بشم . احتمالا راهنمایی و رانندگی . فردا این موقع مشخص شده . می دونید الان چقدر استرس دارم ؟ خدا کنه یه طوری بشه که بتونم یه جایی مشغول به کار هم بشم . . .  یا مثلا یه دل سیر سینما برم یا بتونم با دلی آسوده برم پارک . . .   

خدایا تا اینجاشو خوب اومدی ...بقیه اش را هم ردیف کن .  

 

و اما تنها شعر دوران سربازی ... این شعر را زمانیکه پاسدار (همان نگهبان برجک)بودم نوشتم . پاسداری در آموزشی را یکبار باید بری . از ۸ صبح تا ۸ صبح فرداش . ۲ ساعت نگهبانی ، 2 ساعت آماده باش و 2 ساعت استراحت و همینطوری تا بشه 24 ساعت .   

 و البته این شعر الهامی است از شعری که حسین برام خوند از یکی از دوستان دوران سربازیش ...شاید هم همون باشه . چون شعری که حسین خوند را یادم نمیاد .  

 

پود به تار تو می زنم  

   سبز  

         قرمز 

                 فیروزه ای  

رج به رج  

                  نقش عاشقی می بافم  

                                               غافل از انکه  

            تو به دار دیگری آویخته ای   

 

پ.ن: به امید آپ بعدی در یکی از کافی نت های تهران

نظرات 4 + ارسال نظر
مهندس هویج سه‌شنبه 31 مرداد 1391 ساعت 22:45

سلام وحید جان.
ممنون که بهم سر زدی.
آره واقعا دیدن این لحظه همیشه لذت بخش وآرامش بخشه.
خواهش میکنم. و منم از وبلاگت لذت بردم.
ایشالا حتما. باعث افتخار و خوشحالی منه.
همیشه موفق باشی

مهندس هویج سه‌شنبه 31 مرداد 1391 ساعت 22:50 http://havijoo.blogsky.com

راستی مبارکه که تا حالا جون سالم به در بردی و اونطوری شده که میخواستی.
ایشالا ازین به بعدشم عالی پیش بره و این دوران رو به خوشی تموم کنی و همیشه شاد و موفق باشی.
به امید روزای خوب در تهران بزرگ !!

من و دو برادرم چهارشنبه 1 شهریور 1391 ساعت 12:10 http://toranjamman.blogfa.com/

به به...به به
سلام داداش وحید گل...چطوری سرباز دلاور وطن؟
به تهران شهر بی وفایان خوش اومدی داداشی!!!..مراقب خودت باش این اژدهای مخوف درسته قورتت نده!!!
خدا رو شکر که شهرهای دور نیفتادی و تا الان اونطوری شده که خودت راضی بودی...امیدوارم بقیه ی مراحل زندگیتم همین جوری راضی باشی همیشه...

سلام
شهر بی وفایان را خوب اومدی
به امید روزهای خوب

مهرنوش جمعه 10 شهریور 1391 ساعت 15:35

سلامممم.....
خوب بالاخره این مرحله تموم شد....تبریک...
بقیه اش هم که....انگار خدا حواسش حسابی هست....
کاراش بی حکمت نیست....امیدوارم روز بروز بهتر پیش بره...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد