عکس نوشته های من

من اناری را می کنم دانه،به دل می گویم،خوب بود این مردم دانه های دلشان پیدا بود

عکس نوشته های من

من اناری را می کنم دانه،به دل می گویم،خوب بود این مردم دانه های دلشان پیدا بود

ادامه مرخصی 1

دوباره سلام

بعضی وقت ها یهو یه طوری میشه که نباید بشه . مثلا تازه رسیدی داخل کافی نت و وبلاگ دوستان را چک کردی و می خوای به وبلاگ خودت برسی ولی یهو به کمبود یک اتاق 1*1 در کافی نت پی می بری ...بله این خراب شده دستشویی نداره !!!! بنابراین فرار بر قرار را ترجیح می دهیم و می رویم ...


براتون بگم از آقا پلیسه خودمون : از اینکه چقدر مردم به ما احترام میزارن و چقدر با ما خوبن . اول تمام دیالوگ هایی که با مردم داشتم میشه : سلام ، خسته نباشید ، عذر میخوام . . .

گاهی وقت ها ترس تو چشاشون پیداست و گاهی اوقات جسارت . اما اگه همه جناب سروان ها مثل من خوب بودن ، چی میشد ؟ هیچی ...تهران مشکلی به نام ابر ترافیک پیدا میکرد .

در کل بعد از 5 روز ماندن در زیر آفتاب به یک نتیجه می رسید : من دارم وقتمو تلف میکنم ....هر روز می بینید که هم سن و سالهاتون دارن میرن سر کار ، کتابخونه ، پارک ، حتی بعضی هاشون با بچه هاشون میان خرید ... اونوقت تو باید 2 سال بایستی و بقیه حرکت کنن . . .


یک روز فرودگاه بود و دو اتفاق با هم افتاد . 1- پرویز پرستویی را دیدم و البته چند جمله ای هم رد و بدل شد اما در مورد پر بودن پارکینگ 1 و احتمال خالی بودن پارکینگ شماره 6 .

2- دعوام شد . با یک گوساله از اونایی که یک تنه می ...نن به اعصابت .


در کل دعا میکنم در منطقه ای خدمت کنم که مردمانش قدر بدونن . . . البته با این پاورقی که : ارزش نداره 2 سال از عمرمون را برای این ... به حدر بدیم .

نظرات 4 + ارسال نظر
من و دو برادرم سه‌شنبه 14 شهریور 1391 ساعت 19:35 http://toranjamman.blogfa.com/

وحید جان طبق قول خودت از الان رووووووووووت حساب میکنم حسابی...پس هر وقت یه ریو سفید دیدی که چراغ قرمز رو رد کرد و عینهو گوسفند از طویله در رفته راهشو گرفته داره واسه خودش میره سریع دفترچه ی برگه های جریمه رو بذار توی جیبت و بگو:ای بابا این که خودی بود...همون تک دختر خونه اس دیگه :))
جناب سروان خودمونی دیگه کاریش نمیشه کرد... :دی
ایندفعه دیگه درست گفتم...جناب ستوان نه...جناب سروان

مهرنوش سه‌شنبه 14 شهریور 1391 ساعت 21:13

سلام منم میگم خسته نباشی....
اینم از خوبیهای خوش قلبی جناب سروانه دیگه....
گذشت زمان رو قبول دارم اما خوب دیگه کشور به این نیرو نیاز داره :دی...

حسین چهارشنبه 15 شهریور 1391 ساعت 09:54

اگه اون ضرب المثل معروفو برعکس بخونی میشه حرف تو . میشه :

فشار
وقتی میاد به چند جا
سن میرسه به پنجاه!

مهندس هویج چهارشنبه 29 شهریور 1391 ساعت 16:30 http://havijoo.blogsky.com

بیخیال. من جای تو بودم خودم رو تو این دو سال بخاطر در ارتباط بودن با مردم می ساختم. یعنی ازین فرصت 2 ساله استفاده می کردم واسه باقی زندگیم و تو این 2 سال با نگاه کردن به مردم و حالت هاشون به یه نتیجه هایی می رسیدم که چطوری با هر آدمی برخورد کنم که خودم و فکرم آسوده باشه. درست مث همین دعوایی که گفتی وذهنت رو ناراحت کرد.
خوبه که یاد بگیری چطوری با هر آدم فهمیده و نفهمیده ای برخورد کنی که فقط انرژی خوب بگیری و ذهنت شاد وروانت آروم باشه.
چون هیچ مسئولیتی نداری و فقط باید یه جا وایسی و نگاشون کنی. قدر این توفیق اجباریت رو بدون.
درسته 2 سال عقب میوفتی اما اگه تو همین 2 سال از خودت یه انسان والا بسازی یه سرمایه هست واسه تمام عمرت.

ببخشید خیلی گپ زدم سرت درد آوردم.
موفق باشی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد