-
یاد باد آن روزگاران
شنبه 26 دی 1394 00:23
یادش بخیر چه روزهایی با این وبلاگ داشتم.چقدر خاطره!!!!!
-
دو راهی
سهشنبه 7 مرداد 1393 17:02
سلام باز هم مانده ام ، سر دوراهی ، سه راهی ، چهارراه . تا یاد دارم مانده ام ... انگاری به ما نیامده که درست موقع سبز شدن چراغ برسیم به تقاطع ، همیشه باید منتظر بمونیم که یکی سوت بزنه یا رله ی نازنینی کنتاکت کنه تا ما راه بیافتیم و بریم پی کارمون . این سن و سال خوراکش حذف رویهاست . حذف تمام آرزوهات که مجبوری دونه دونه...
-
مارکوپولو در 93
پنجشنبه 29 اسفند 1392 11:14
سلام کشته کرد ما را امسال ! پر بود از اتفاقات ، اخریش هم همین 10 روز پیش بود که استخدام شدم در یک شرکت خصوصی در زمینه تجهیزات پزشکی واقع در تهران ... بالاخره این سرنوشت ما را کجا خواهد برد خدا می داند . به قول خودم : حیف از تمام خنده ها که بی تو می آیند ... بله عزیز ؛ ما بسیار گشتیم پی رویت روی چو ماه ت ، کفشهایمان...
-
زمستانه
سهشنبه 29 بهمن 1392 12:10
یک روز زمستانی در کویر میقان ... یک روز نیمه زمستانی در گوار
-
حرف حرف حرف
پنجشنبه 19 دی 1392 11:44
هی رفیق چقدر دلم تنگ شده برای طوقی . الان کجاست ؟ رو بوم کی نشسته؟ هنوز دلش پی کفترهای شکار جواد هست ؟ بعد از رفتنش سر به هوایی کار دستم داد . شده بودم انگشت نمای دخترهای محله . از بس که سر به هوا رفته بودم تو تیر برق وسط کوچه . طوقی ، اینا بهم می خندن . به خیالشون چشمم هنوز پی پریدن های توئه . هی ی ی ، کاش می فهمیدن...
-
احتیاج
سهشنبه 10 دی 1392 23:46
فقط اومدم یه بیت شعر بنویسم و برم : آنچه شیران را کند روبه مزاج احتیاج است احتیاج است احتیاج پ.ن : زندگی یه واقعیت تلخه ...
-
لحظه ی دیدار
سهشنبه 3 دی 1392 15:51
کم کم وقتمون داره تموم میشه . مکان های زیادی نمونده که چشم تو چشم بشیم . یکی سر کار و دیگری بهشت زهرا. وقتی فعلا کاری نیست پس گزینه ی اول خط می خوره . می مونه مکان دوم ، فکرشو بکن اونقدر دوستم داشته باشن و اونقدرتر خوش شانس باشم که حوالی "خانه ی ابدی" تو" منزل ب گزینم " . هوا که تاریک میشه سرمو از...
-
خسته نباشم
سهشنبه 12 آذر 1392 14:03
یعنی میشه این وبلاگ تا چند سال دیگه بمونه ... مثلا تا 15 سال ؟؟؟ آخه میخوام روزها و خاطرات و نوشته هامو نشون دخترم بدم . 15 سال دیگه حداقل فرق من و اسب را می فهمه دیگه . نمی فهمه ؟ خوب پس سلام بابایی . من وحیدم . بخند بابا ببینه !!!! (مغزم یه خرده کج و کوله شده) خدا این فشار زندگی را به هیچ کس وارد نکنه . خیلی بده...
-
غم نان و غم نان و غم نان
شنبه 13 مهر 1392 09:03
نمی دونم چه اتفاقی افتاده که دیگه نمی تونم مثل قدیما بنویسم . نمی تونم چشم هامو ببندم و بنویسم . خیال کنم که تو هستی و من دارم برای تو می نویسم . اصلا چی شد که نوشته ها هم با تو رفت ؟ تا همین چند ماه پیش ، بزار بگم سال پیش ، همه شکایت می کردن که همون پسر قبلی نیستم . برگردم به قبل ، ولی اخه کدوم قبل ؟ مگه چجوری بودم...
-
پاییز
یکشنبه 7 مهر 1392 13:12
اون روزها که پاییز شروع می شد تلویزیون می خوند : بوی ماه مدرسه ... پر می شدم از دلشوره و استرس و ... . دلشوره کدوم کلاس و کدوم مدرسه و مشق نوشتن ها و ... . پاییز خود غم بود . پاییز یعنی بوی بیسکویت و ویفر سالمین که بابام اول مهر یه کارتون می خرید و هر روز کنار کتابها داخل کیفم بود . اصلا یه جوری بود که انگار اندازه...
-
سلسله روزنوشته های طوقی
سهشنبه 26 شهریور 1392 09:30
و باز هم طوقی ... این زمونه بازی زیاد داره . خسته ت می کنه . همیشه یکی نیست که سر به هوا چشش دنبال تو باشه . تو کوچه ها پی ت بدووه ، سکندری بخوره جلو دخترای محله ، از این بوم به اون بوم پی اونی باشه که کفتراشو پر داده به هوای تو ... طوقی هرجا هستی رفیق .... دل بده .
-
بی بهونه
یکشنبه 10 شهریور 1392 10:08
بی بهونه باید سلام کرد باید دوست داشت اجبار نیست که "باید " حتما باشد دل می خواهد که اجبار است
-
کدام دل
پنجشنبه 31 مرداد 1392 10:04
چشم هایت را دوست دارم و سخن گفتن هایت را این دو معنای جدای از هم را با کدام دل قبول کنم ؟ تو می خندیدی آسمان بغض داشت و من هر دو را دوست داشتم باران خندید تو بغض داشتی و من چون همیشه پی نوشتن شعری بودم تو رفتی شب بهانه بود برای تنها شدن دستهایت مهری نداشت تو در قاب عکس همیشه میخندی
-
از همان کودکی
سهشنبه 29 مرداد 1392 09:58
از همان کودکی مسابقه می دادم . با کی ؟ خودم دیگه . حدس می زدم ، 2 تا حدس می زدم . یکی برای خودم و یکی برای رقیبم . مثلا وقتی روی سنگ فرش ها قدم می زدم نباید پاهام روی خط اتصالشان می افتاد . 3 قدم اول خوب بود ولی قدم چهارم نزدیک بود که ببازم و با یک پرش کوتاه یا لی لی کردن برنده می شدم و ادامه می دادم . از همان کودکی...
-
آرزوهای بر باد
یکشنبه 27 مرداد 1392 13:30
دل به بودن خوش کرده ام به دویدن در باغ چشم هایت آرزوی محالی نیست رسیدن چون سیبی در گرمای دست هایت "وحید " چقدر بی رحمانه این دنیا تمام آرزوها و نگاهت را نسبت به آینده از بین می بره . قرار بود من یک فوتبالیست شوم . یک مهندس الکترونیک در طبقه 10 ام یک مجتمع اداری و ... . ولی دنیا ثابت کرد که آرزوهای یک کودک را...
-
باز هم از نو اما بی تو
چهارشنبه 23 مرداد 1392 22:09
گفتم دیگه سراغ این وبلاگ نمیام . حذفش کنم و یه وبلاگ دیگه را شروع کنم ، ولی نتونستم . خوب بیاید دوباره شروع کنیم . بیخیال گذشته .... این جمله ی خطرناک را شما هیچ وقت تکرار نکنید . . . مخصوصا زمانی که تنها هستید . بالاخره یکی باید باشه نجاتت بده . تکرار می کنم تنهایی بیخیال گذشته نشید . منم نشدم ... این وبلاگ تمام...
-
کاسب-؟-بله ه ه ه !
دوشنبه 4 دی 1391 00:58
سلام دیگه نوشتن هم از یادم رفته ... یه زمانی تا کمی به مراد دل نمی گشت (حالا هر چیزی ) سریع می آمدم و می نوشتم ... اما الان دیگه باید وقتی نوشت که ، کمی به مراد دلمون شده . بالاخره مشغول به کار شدم و آستین بالا زدم (جهت انجام کار را عرض می کنم) . یه دو روزی هست که درب مغازه به روی فوج عظیم و فهیم ساوجی ها (ساوه ای ها)...
-
به یاد قدیم
دوشنبه 22 آبان 1391 23:40
شب های ملال آور پاییز است هنگام غزل های غم انگیز است گویی همه غم های جهان امشب در زاری این بارش یکریز است "سایه" آخرین سفری که به مشهد داشتم انگشتری خریدم با نگینی به نام "شرف شمس"(شرف الشمس-الشرف الشمس ؟ چه می دونم والله ) که این روزها تبدیل شده به انگشتر شانس . امیدوارم این روزها که طرح یک کسب و...
-
جای خالی
جمعه 19 آبان 1391 12:17
سلام چقدر این مرحله ی مرد شدن سخته ... تمام حرکاتی که انجام میدی تو را به این فکر می بره که "واقعا 24 سالته ؟ " . این یک هفته از بس فکر کردم مغزم دیگه جواب نمیده . واقعا مرد شدن یعنی چی ؟ مسلما برمیگرده به طرز فکر انسان .ولی یعنی چی ؟ دنیا همون دنیاست ، من هم همون وحید قبلی ، کار هم دنبالشم همین روزها مشغول...
-
اعتیاد
شنبه 29 مهر 1391 19:54
سلام . ما انسانها در تمام مسائل و عمل ها گرایش به اعتیاد داریم . مثلا اعتیاد به پیاده روی ، به غمگین بودن ، به شاد بودن ، به درس خواندن ، به نمره ی 10 گرفتن ، به فکر کردن ، به کتاب خواندن ، به هر چیزی که فکرش را بکنید ، و اگر روزی این اعتیاد را ترک کنیم دچار مشکل میشیم .اونوقت به خودمون میگیم من چرا اینجوری شدم ؟ یا...
-
خلاص
شنبه 22 مهر 1391 10:57
سلام . اصلا همیشه اول من سلام . حتما خیلی هاتون می دونید که اینجانب از ۱۷/۷/۹۱ معاف دائم می باشم . به علت : هرنی دیسک L4-L5 . . . بله رفقا اینم از خدمت . پیر شدم هاااااا :) از همون لحظه اول که معاف شدم ، دارم به کار فکر می کنم !!! جدا خیلی سخته،فکرشو بکن در تصوراتت برای 2 سال آینده برنامه ریختی و یهو ... . من که میگم...
-
تقاطع
جمعه 14 مهر 1391 12:47
سلام خوبین ؟ اینم خوبه دیگه ...همین که من می پرسم حالتون خوبه !!! می تونستم بپرسم بد نیستین ؟؟؟ آقا و خانمی که شما باشین خدمت در حال گذره . غمی نیست جز چگونگی تحمل اینهمه تکرار روزها ... خاطره از این مردم نازنین زیاد دارم ولی حس نوشتن ندارم . باز هم به علت نداشتن همون اتاق ۱*۱ در کافی نت ها مجبورم زودتر تمومش کنم ....
-
رفتم و رفتم تا اینکه
شنبه 1 مهر 1391 10:49
سلام همین خوبه دیگه . اینکه من به شما سلام میدم ... امروز اول پاییز ... من ساعت ۶:۳۰ صبح دختری را دیدم که شبیه کسی بود که تاحالا ندیده بودم . اما یه طنزی از توش در اومد که خودم هنوز هم دارم می خندم . قضیه چی بود؟ : صبح ساعت ۵:۳۰ وقت ام آر آی داشتم در مسیر برگشت سوار اتوبوس های کوهسار شدم برم سر جنت آباد پیاده بشم برم...
-
شاه عبدالعظیم
چهارشنبه 22 شهریور 1391 11:40
خوب خوب خوب . احوال رفقای عزیز ؟ آقا و خانومی که شما باشید ما افتادیم منطقه ۵ تهران . زیر گذر غربی میدان آزادی (تو روح سازنده اش) ، صادقیه ، پونک،جنت آباد و همین حوالی . جاتون خالی الان از سالن ورزشی و جکوزی کنار ساختمان فرماندهی منطقه فارق شدم . ولی هنوز کمرم درد میکنه . جاتون خالی بازم انواع انسان و جونور را دیدم ....
-
ادامه مرخصی 1
سهشنبه 14 شهریور 1391 18:49
دوباره سلام بعضی وقت ها یهو یه طوری میشه که نباید بشه . مثلا تازه رسیدی داخل کافی نت و وبلاگ دوستان را چک کردی و می خوای به وبلاگ خودت برسی ولی یهو به کمبود یک اتاق 1*1 در کافی نت پی می بری ...بله این خراب شده دستشویی نداره !!!! بنابراین فرار بر قرار را ترجیح می دهیم و می رویم ... براتون بگم از آقا پلیسه خودمون : از...
-
مرخصی اول
دوشنبه 13 شهریور 1391 18:51
سلام باز هم اومدم مرخصی ... این 12 روز را در راهنمایی رانندگی منطقه 9 تهران خدمت کردم ، ولی به صورت امانی . یعنی هنوز معلوم نیست در کدوم قسمت راهنمایی رانندگی تهران خدمت کنم . ورود ما به تهران مصادف بود با آغاز اجلاس سران جنبش عدم تعهد . برای همین هم 8 ساعت عادی و 4 ساعت فوق العاده تو خسابون بودیم . اونم با لباس های...
-
اتمام مرحله آموزشی
سهشنبه 31 مرداد 1391 17:41
کل آموزشی در چند موضوع خلاصه میشه : ۱- چگونه از الافی خود لذت ببرید ۲- چگونه صبوری کنید ۳- همیشه باید کمی ترس در وجودت باشد . مثلا :شاید این هفته مرخصی نداشته باشیم . مثلا: تقسیم ها بیشتر کرمان و زاهدان افتادن ولی نمیگیم تا روز آخر . و ... بالاخره روز آخر رسید و دیدیم چگونه ۲۰۰۰ نفر را استرس میگیرد.عجیب بود چون هیچ کس...
-
سرباز خسته ست
جمعه 13 مرداد 1391 12:59
هی رفقا ببینید کی اومده ... یه سرباز ... به قول هم خدمتی ها : سرباز خسته ست . سرباز برای بار دوم سرما خورده . در واقع سرماخوردگی نیست یه جورایی ویروس سربازیه که درمانش استامینوفن و آب نمک قرقره کردنه . جونم براتون بگه که بعد از سه هفته ولمون کردن بیایم سری به خون بزنیم . اگرچه در این سه هفته هر پنجشنبه و جمعه کل...
-
دیوار میکشییییییییییییم
پنجشنبه 15 تیر 1391 11:47
برای بار دوم رفتیم همیاری (به زبان سربازان : حمالی) . شنیده بودم یکی از دوستان دانشگاهی مثل من سرباز همین پادگانه و الان داره روی همین پروژه سالن تیراندازی کار میکنه(در واقع روزی یک گروهان میره کمک همین دوستان برای ساخت سالن) . منم قبلا توی پادگان دیده بودمش و با هم هماهنگ بودیم که موقع کار کردن من برم کنارش کار کنم ....
-
سرباز
جمعه 9 تیر 1391 12:01
تبل بزرگ زیر پای چپ تمام خیال های خام ، زیر پای راست بالاخره تموم شد . دیدی چقدر زود گذشت ؟ هنوز یک هفته نشده که رفتم سربازی ولی باید اعتراف کنم که بهش وابسته شدم . خیلی لذت بخشه . مخصوصا نگهبانی و رژه ... تصور کن : ساعت 2 نیمه شب ، همه خوابن ، تو جلوی در دستشویی واستادی تا کسی به آفتابه ها به جای شما ، تو نگه . داس...