-
تمام حرف هایم
دوشنبه 23 آبان 1390 19:19
روزها میگذرد و در پایان هر روز من در این فکرم یک روز از با تو بودن کم شد
-
غم
جمعه 20 آبان 1390 02:50
گرفتـــــه مـــرا غم در آغــــوش ســــــلامتی گفتـــــمُ گفت : نوش زهر تلخیـــــــست این ایــــام ما بــــه نیم پیاله هـــم می برد هوش خون جــــگر می بریم بر ســـر دل که ز خم دل شــــاید خورد جوش ز هرچــه خون و تلخیست خوردیم مانده غم فراق که آن هم می رسد بوش ببخش ای غــــــم طفلک دلــــم را کـــه غرق نــــا امیدی...
-
طوقی
شنبه 14 آبان 1390 10:39
دیگه وحید قبلی نیستم . اینجا همه چیز فرق میکنه . بعضی وقتها مغزم می خواد بترکه از بس که تخیل می زنم . حرف نمی زنم . حرف نمی شنوم . فقط می ماند تخیل که فکر می کنم الان در نهایت شکوفایی ست . بعضی وقت ها اونقدر شلوغ میشه که خودم میگم stop ... یک نفس عمیق می کشم و تازه می فهمم که شقیقه هایم درد گرفته . یا به خاطر اونهمه...
-
کفتر چاهی
سهشنبه 3 آبان 1390 20:19
بدون شرح : من درد مشترکم مرا فریاد کن ... بعضی وقت ها اگر یهو از جلد این زندگی خارج بشی و یه خرده از بالا بهش نگاه کنی حتما هوایی میشی که بری . وقتی این حرف ها و حرکات بی دلیل و با دلیل را می بینی ، بازی با کلمات را میبینی ، من ها و ما ها را می بینی . دلت می خواد هوایی بشی . عین کفترهای قدیم که می رفتن و تو آسمون یه...
-
مهر سینمایی من
جمعه 22 مهر 1390 20:17
خیلی وقت بود فیلمی ندیده بودم که اینهمه رنگ داشته باشه . و زندگی که جریان داشت . بالاخره بعد یک دور کامل زدن داخل خیابان منیریه تونستم یک شلوار ورزشی ، مشکی ، آدیداس ، سه خط ، رنگ خط طلایی پیدا کنم . و از این به بعد مراسم دویدن در صبح گاهان ساوه برگزار می گردد . آزمون اول را ...دم . البته از طرفی خیلی خوب شد . بهتر...
-
زندگی با چشم ها
جمعه 15 مهر 1390 11:20
وسوسه رفتن به سینما نذاشت که سر کلاس سیگنال بشینم . چهارشنبه از ساعت ۱۰ صبح تا ۹ شب کلاس داشتم . وقتی مسعود گفت اومده تهران و الان بیکاره . دیگه نمیشد سر کلاس نشست . زنگ زدم و مسعود نیم ساعت دیگه زیر پل سیدخندان حاضر بود . اونم مثل خودم پایه این کارهاست . رفتیم سینما آزادی . برای دیدن فیلم " زندگی با چشم های بسته...
-
لیلا لیلا
شنبه 9 مهر 1390 13:34
آخرین چیزی (شعر (ترانه)) که نوشتم خیلی دوستش دارم . چون می تونم زمزمه کنم و حتی همراه با ستار زدن بخونمش . شیرین شیرین ، لیلا ، لیلا رفتم صحرا لیلا، لیلا . . . رفتم سر کوهی زدم چهچه لیلا، لیلا چیدم گل سرخی بستم زلفت لیلا ،لیلا گفتم منم مجنون دستم بگیر لیلا ،لیلا . . . فقط چند تیکه از اون را گذاشتم چون فکر می کنم وقتی...
-
روزگار
سهشنبه 5 مهر 1390 13:42
خیلی موضوع دارم برای نوشتن : دوستان هرکسی ریاضیش خوبه بگه که : ارزش قرارداد ترکمان چای بیشتر بود یا این اختلاص آخریه + اون یه کامیون طلای دم انتخابات که رفت تو جیب ترکیه ؟ ... ... ... ... ... در انتظار گودو - بابا گوریو - هات چاکلت - یک بسته شکلات ۷۸ ٪ و یک گپ شیرین با مدیریت شهر کتاب و یک کارت ورود به جلسه نقد کتاب -...
-
ننه شیرازی
دوشنبه 28 شهریور 1390 21:20
رفتم شیراز و برگشتم . یک سفر ۳ روزه ... از بودن با حسین و دوستان لذت بردم . البته کار هم یک نوع تفریح حساب میشه . متاسفانه فقط وقت کردم برم دیدن حافظ . سعدی رخصت نداد . و یه سعادت دیگه هم داشتم که باز دوباره تونستم ننه شیرازی را ببینم . پیرزنی که واقعا دوستش دارم . شاید دلیل سفرم ۵۰ درصد حسین بود - ۵۰ در صد ننه شیرازی...
-
چه کنیم ؟
سهشنبه 22 شهریور 1390 12:07
ما در این شهر غریبیم عزیزان چه کنیم یـــک گــــل به گلستانی نداریم چه کنیم طی شود این ایـــام رفقا بد به حــال مــا حـــال گذران ایــــام هـم نداریم چه کنیم امــید گـــل سرخ ز نسیم سحـری نیست نازک خیالیم که خریدار نداریم چه کنیم ز سر کوی عشاق شقایقی نالـــــه کنان برگ گلی به کوی خیالات نداریم چه کنیم دست ها همه آغشته...
-
واقعا نازه
سهشنبه 15 شهریور 1390 13:19
1- ساعت نزدیک ۲ ظهر بود که درس را تعطیل کردم و به بهونه نهار و استراحت نشستم پای تلویزیون . گشتم و گشتم تا باز رسیدم به manoto1 ... خلاصه اینکه برنامه مورد نظر بهترین موتور سیکلت ها بود . از 10 شروع کرد به معرفی . شماره 10 : خیلی موتور خوبیه . راحت . سرعتش در زمان خودش یک انقلاب بود . و همچنین خیلی سکسی ... ها ؟ یه...
-
گرفتار
سهشنبه 8 شهریور 1390 16:04
شب فراق که داند که تا سحر چند است ؟ مگر کسی که به زندان عشق در بند است نعمتی ست عاشقی که باید قدر دانست . و وصال یعنی سوختن ، یکی شدن و خوش به حال آنان که عاشقانه می سوزند . . . . ولی باید بگم شما عاشق نشده اید بلکه گرفتار اجبار انسانیت خود شده اید . پیشنهاد فیلم : اتوبوسی به نام هوس
-
آخدا
چهارشنبه 2 شهریور 1390 02:26
اولین شب قدر که ساوه ای شده ام را تجربه کردم . رفتیم یک امامزاده . راست و دروغش با خودشون ولی خیلی وقته بهش میگن امامزاده . دیگه آخرش یه آدم خوب بوده دیگه ! همه بیرون نشسته بودن . خیلی ها بالای مزار عزیزانشون جوشن کبیر می خوندن . هی گشتم . گشتم گشتم ولی دلم رضایت نمی داد که این شب ها را همینطوری هدر بدم . رفتم غاطی...
-
غنچه
جمعه 28 مرداد 1390 18:22
1- 2 ماه میشه که یک ساوه ای تمام عیار شدم . و الان دلم تنگ شده برای یک موضوع ساده: وقتی از خونه می زنم بیرون چشمم بخوره تو چشم یه دختره که یا تنهاست و یا با دوست پسرشه و خرامان خرامان در کوچه های پرت قدم می زنند . و احتمالا در شعاع 900 متری محله ما هیچ یک از اقوام دو طرف سکونت ندارند . خیره بشم به چشم هاش و بعد از چند...
-
من و اتاق
پنجشنبه 20 مرداد 1390 15:01
بعد از یک ماه الان می تونم اعلام کنم که با اتاق رفیق شدم . کلا وقتی همه کارها را به موقع انجام بدی می تونی از لحظات زندگی لذت ببری . دوباره به روزهای کتابخوانی بر گشته ام و تقریبا روزی ۱:۳۰ مطالعه غیر درسی دارم . می خوام دوباره نواختن ستار را شروع کنم . چه لذتی ببرم من . تا آبان ماه تمام چهارشنبه ها را تهران هستم . ۱۲...
-
ژست پوسته ای
دوشنبه 17 مرداد 1390 10:47
هی بچه ها جمع بشید می خوایم عکس بندازیم . همگی کمی خم بشید روی خودتون . یک عکس سیاه و سپید ناب با معنایی عمیق که چشم همه را خیره کنه . گاهی وقت ها از ژست های پوسته ای آنقدر بیزار می شم که می خواهم قید بعضی ارتباط ها را بزنم . شاید خودم هم گاهی اوقات دچار این مرض بشم... که میشم . کلا فقط برای یک مورد می جنگم و آن هم...
-
پروانه مجنون
دوشنبه 10 مرداد 1390 00:37
صدها جام اگر نوشم مست نخواهم شد تسلیــــم ناز نگـــاهت اینـبار نخواهم شد گـر لطف کند صاحب این چشم و شراب از کوچه ما که می گذری بیدار نخواهم شد *** به لــب رسید جـــــان و فغان دارم ز روزگار که درایـــن چند باقی نمی بینمت جز به خواب آسمـــــــان هم در غــــــم من خون شـــد دلش سیـــــه شد زمــــان و ندیدمــت یـــک جواب...
-
مجنون
شنبه 8 مرداد 1390 00:34
در کجای پیچ زندگی تو پرت شدی بیرون از خیالم ، از باورم ، از زندگی ام . سلام من همان دیروزی هستم همان که خواست حرفی بزند ولی بلیت مترو اش یکطرفه بود همان دیروزی گفتم : چگونه بگویم که بفهمد ؟ گفت : آنقدر این داستان را تکرار کن تا مجنون شوی پ.ن : از 2 دوست بابت کمی بد خلقی معذرت خواهی ...
-
زیر پوست حرف ها
سهشنبه 4 مرداد 1390 18:53
دوستان عزیز لطفا کامیون فلسفه و منطق خود را بر سر ما خالی نکنید . به گمانم کسی همین نزدیکی ها دارد می کند زندگی ... . . . لطفا بچه شوید ... گاه گاهی خوب است . سلام من شمعدانی ام من اطلسی من یاس تو خریدار باش من گل رُز من از بادها می ترسم از صدای هوهوی شبانه که پیچ می خورند در کوچه ها در پشت پنجره ها حتی دیده ام چراغ...
-
بفهم
چهارشنبه 29 تیر 1390 22:24
خودتم بکشی مال منی . آره ... مال من . هه کی گفته ؟ همه میگن . همه میگن تو فقط با من خوشبخت میشی . . . . دیوونه کی را می خوای توی این دنیای لعنتی پیدا کنی ... به من نگاه کن ... می گم به من نگاه کن ... بیرون این در .. بیرون این چاردیواری مردم غاطی کردن ، خون می خورن . یواشکی میان میشینن روی دستت ، روی گردنت ، روی اون...
-
تو کجایی ؟
شنبه 25 تیر 1390 15:37
می رویم با هم دست در دست مهر در دل حریر گلدارت می رقصد در باد در مسیر می پیچد عطر حضورت دلم جان می گیرد می پوشم زره ام را و می روم به جنگ نا امیدی ، خستگی می دانم که منتظری ، چشم بر راه آغوش بگشای ، خیال مردنم نیست !!!! _______________ دلم تنگ کسی است گلی با بوی شیدایی من و او یک باغ قدم زدن یک کنار مهربانی بودنی به...
-
پای تفکر لنگ می زند
سهشنبه 21 تیر 1390 14:48
هفته اول یا پرده اول اجرای زندگی جدید یا روزهای جدید *** ماه رخ به چهره نداشت رو گرفته بود از آسمانم فریاد ، یاد تو را خورده بود *** آسمان ستاره باران بود گل ها در رقص پای سکوت اتاق لنگ می زند ، تفکر 21/4/90
-
تو باور کن
دوشنبه 30 خرداد 1390 11:40
طعم تلخ قهوه با دو قاشق شکر و بوی مطبوع آسودگی در یک کافه می شود الان من _____________ زندگی مثل یک کره می ماند که تماما پله است و تو همیشه فکر می کنی از ان دیگری بالاتری در حالی که او نیز فکر می کند . تو از آن سو رفته ای و آن از این سو . حال کار جبر است که چشم در چشم شده اید . ت وبر زبان می آوری و او نه ، شاید او بر...
-
تعلیق
دوشنبه 23 خرداد 1390 10:32
زمان خوبی نیست رفیق . هجوم افکار و عقده های چند هزار ساله .... بگذریم رفیق . به هر چیزی که فکر می کنم در نهایت به یک نقطه می رسم و آن هم این است که زمان رفتن است . گویا در آن سو سرنوشتی دیگر مرا انتظار می کشد . یک جهش ، یک تکان ، یک آب سرد می تواند من را پرواز دهد . من تشنه ی پروازم . مدتی وبلاگ را به حالت تعلیق بردم...
-
غریب
چهارشنبه 4 خرداد 1390 10:48
جنگ بر سر خدا بود و خداوند چه غریبانه بر مزار کشته ها اشک می ریخت ...
-
من از ازل اینگونه بودم !
چهارشنبه 21 اردیبهشت 1390 12:36
۱۰ سال پیش به رسم تخیلات نیمچه نوجوانی - کودکی ، کاغذی را در حیاط خانه چال کردیم . من ، امید(پسر خاله ) و ندا (دختر خاله) . روزهایی که بازی می کردیم و ادای آدم بزرگ ها را در می آوردیم . شرکت می زدیم و هر روز یکی از ما سه نفر می شد رئیس . شلنگ آب حیاط را سوراخ می کردیم و مثلا: فوتبال ، زیر بارش باران را تجربه می کردیم...
-
باران و من
دوشنبه 5 اردیبهشت 1390 23:04
صبح از صدای مرغ عشق ها یکی کم شد . نمی دونم چه هیزم تری به دوشنبه فروختم که اینطوری گریبانم را گرفته . عصر باران بارید ،به یک فنجان شکلات داغ خودم را مهمان کردم . چه لذتی بالاتر از خوردن شکلات داغ در کنار باران . خداوند خنده اش گرفته بود . هرچه کرد جدی باشد و به روی خود نیاورد نشد . ریسه می رفت میان عشق بازی گل و...
-
زندگی شیرین می شود !
یکشنبه 28 فروردین 1390 15:00
و این عکس آخر هم از یک عکاس ایران... نمی دونم چرا این عکس یه حسی در خودش داره که بقیه ندارن . به دل مینشینه .
-
bearshare
دوشنبه 22 فروردین 1390 12:28
دوستانی که دسترسی به اینترنت پر سرعت دارند براشون یک برنامه توپ دارم . که اگر به موسیقی علاقه داشته باشند کلی منو دعا می کنن . اسم برنامه : BearShare یک برنامه اشتراک گذاری موسیقی که می توانید موسیقی های خود را به اشتراک بگذارید و از موسیقی های اشتراک گذاشته شده دیگران استفاده کنید و دانلود کنید . از موسیقی های ایران...
-
پایان سفر
یکشنبه 21 فروردین 1390 13:05
بالاخره دور سفرهای قبل نوروز و نوروز و بعد از نوروز به پایان رسید . خیلی موضوع دارم برای آپ کردن ولی حالا عکس های سفر آخر را ببینید تا بعد ... این مدل عکس گرفتن هم تازه شروع کردم . ولی چون عکاس عکاس نیست کادر بندی اصلا خوب نیست . برای همین کلا دارم از عکس می پرم بیرون . عکسی که من گرفتم اینه : واما حرف ها ، عکس ها تا...