-
راهی به جز اجبار نیست
سهشنبه 16 فروردین 1390 14:34
از ۹۸ تا ۲۰۰۹ راهی به جز تغییر نیست ! گذشت اون زمان که منتخب جهان بر می داشتیم و حالشو می بردیم . توپ را بر می داشتی می بردی اون گوشه نزدیکای کرنر و می فرستادی روی دروازه ، یه خرده بازیکن را می کشیدی جلو و میزدی توی گل . اما حالا دیگه مثل قدیم نیست . باید اول کله بازیکن را بچرخونی به اون سمتی که می خوای بعد پاس بدی ....
-
بالاخره نوشتم
یکشنبه 14 فروردین 1390 23:33
این نوشته را یادتونه ؟ روزگار می گذرد ابرهای منسجم قطعه قطعه می شوند قطره های کوچک باران ، سیل می شوند اعتباری به شادی ها و غم های دنیا نیست گاهی خانه خراب می شوی گاهی هم عاشق گاهی وقت ها آونقدر شادم که دیوونه میشم از خوشی و گاهی وقت ها یهو اونقدر دپ میشم که فکر می کنم واقعا مشکل روحی دارم . و اونقدر این مسیر شادی به...
-
فعلا همین
سهشنبه 9 فروردین 1390 00:11
دستم به نوشتن نمیره . فقط دنبال یک عکس هستم که آبلود کنم و تمام . بعد از یک فرار بزرگ از همه چیز . من ماندم و هیچ برای نوشتن . فعلا همین
-
خوشا شیراز و ...
دوشنبه 1 فروردین 1390 16:51
قبل از رفتن فکرش را نمی کردم که این سفر اینطوری باشه . یادمه که قبل ها همون یک ماه پیش دعا کرده بودم که برم یک جایی گم بشم که خودم را هم فراموش کنم . و می تونم الان بهتون این نوید را بدم که رفتم جایی میون تمام بی خیالی ها . . . تصمیم ندارم زیاد بنویسم چون حرف خیلی برای گفتن دارم ولی بزاریم برای بعد . فعلا چندتا عکس...
-
بهار زمستانی
شنبه 14 اسفند 1389 14:44
خیلی وقت بود که دلم می خواست بزنم به طبیعت و عکاسی کنم . لذتی بردم که توی این شرایط آرومم کرد .
-
دوستانم
چهارشنبه 11 اسفند 1389 21:34
دوستانی بهتر از بهاران و باران البته همه عکس ها در فوق العاده ترین لحظات گرفته شده اند . اونی که سرش را گذاشته رو میز و خوابیده هم جز دوستانه . اگر یک روز اینها نباشند دلم می گیره .
-
سنگین
سهشنبه 10 اسفند 1389 21:55
-
کار چهارم شخص مجهول است !
دوشنبه 9 اسفند 1389 00:23
روزگار می گذرد ابرهای منسجم قطعه قطعه می شوند قطره های کوچک باران ، سیل می شوند اعتباری به شادی ها و غم های دنیا نیست گاهی خانه خراب می شوی گاهی هم عاشق ______________ دلم می خواد تا وقت هست ، موسیقی باشه ، عکاسی هم باشه .
-
اوج احساس
پنجشنبه 5 اسفند 1389 13:14
عشق آنقدر ساده است که با نگاهی به دل می نشید و با یک خداحافظی می رود عشق شاید ساده ترین باشد که گرفتارش می شوی محو تماشایش می مانی و تا کهنسالی داستانها برایش می خوانی گاهی برای چون خودی و گاهی هم در گوش کودکی عشق خاطره است عشق اوج احساس تو در انتهای سادگی ست
-
برای آخرین بار
چهارشنبه 4 اسفند 1389 22:49
خسته ام . . . از این تکرار بی معنا . تو اگر بودی ... دیگر ادامه نمی دهم . برای همیشه در خاطرم می مانی و دیگر بر زبانم جاری نخواهی شد . دارم از موسیقی پیشنهادی وود عزیز لذت می برم . از داخل وبلاگ وود دانلود کنید .
-
دل نوشت
دوشنبه 2 اسفند 1389 23:08
دارم با تمام سلول هایم احساس می کنم که جزء یکی از" باید فراموشی" هایت ، دارم پاک می شوم . از آنچه شد و از آنچه نشد . از همه مانده ام . وا داده ام . کافی نیست ؟ عیار یک عشق را با چه چیزی می سنجند ؟ صبر ، ایمان به عشق ، صداقت و ... . باشد ؛ حرفی نیست . هیچ حرفی نیست . بگذر . روزگاری است که سپری می شود و من به...
-
معجزه !
پنجشنبه 28 بهمن 1389 13:54
هر چه می دوم نمی رسم شاید باید بایستم 365 روز دیگر تو می رسی اگر دنیا به پایان نرسد اگر عشق معجزه یادش نرفته باشد
-
از همه چیز
چهارشنبه 27 بهمن 1389 23:04
برای 150 نفر اینگونه سر به طاق آسمان می کوبید ؟ فقط برای همین قلیل انسان ؟ اونجاییتون که سوخته را آب بریزید !!!! ____________ روزها میگذرد و در پایان هر روز من در این فکرم : یک روز از با تو بودن کم شد ! . . .
-
نصف ، نصف
دوشنبه 25 بهمن 1389 18:30
فرار می کنم از نبودنت . . . ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ نتوانستم در چشمانت خیره شوم ... هنوز هم دوشنبه ها روز توست . از آن روز به بعد ، تمام دوشنبه ها زیبا هستند . همچون همان هات چاکلت ، شیرینی اش برای تو و تلخی اش برای من . نصف ، نصف . . .
-
بدون شرح
یکشنبه 24 بهمن 1389 00:15
-
من و یک دوست داشتن
جمعه 22 بهمن 1389 14:55
دلم هوای اون روز شمار ها را کرده . آن روزهای قدم زدن با خیالش در مسیر دانشگاه - پارک پیروزی - پارک دانشجو - پارک دانش آموز و خانه ... ضیافتی با حافظ و سعدی و شعری که گاه وبیگاه می زد توی خال . از همون شعر هایی که فقط توی فیلم ها به نام طرف میاد : یوسف گم گشته باز آید به کنعان غم مخور / کلبه ی احزان شود روزی گلستان غم...
-
خدای انکار ایده آلیسم
سهشنبه 19 بهمن 1389 20:20
زندگی همین است دوستان . بی خودی پیچ و تابش ندهید . خودت را بنداز در جریان حرکتش و بگذار زندگی کنی . هرچی جمله ی خوب بلدی بنداز دور . هر چی شعار بلدی بزار یه جایی سگ بیاد بخوره ... . رها باش . بزار بگذره . نمی گم همیشه بخند ولی هیمشه حرف های بد و ناراحتی را حواله کن روی پشت بوم . دنبال خوشبختی نرو (بدبختی خودش تو را...
-
آبنبات چوبی
یکشنبه 17 بهمن 1389 16:02
آبنبات چوبی ، بستنی عروسکی عرفان ، ایسم ، سیم و زر داستان کوتاه و بلند غزل ، قصیده ، سپید و نو نوشتن خاطرات روزانه چون چخوف تعریف ، تکرار ، لبخند بودن در کنار جمعیت من ، تو ، ما که شدیم سیم و زر می خورد به درد مرگ ، گریه ، تکرار 3 متر کافیست ، قابیل به جای من ما ، خاطره ، بدون تکرار ... بی فایده است اثبات وجود انسان...
-
آلودگی
شنبه 16 بهمن 1389 11:45
صدایت نلرزید وقتی ردیف کردی کلمات سنگین جدایی را ... دلت را نمی دانم در آشوب بود یا صلح ولی گاه گاهی در میان خنده ریسه می رفتی ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ به ابهام شعرم خرده مگیر بیش از این شیشه شدن جایز نیست در شهری که سرشکستن یعنی "سلام" بیشمار آدم کنجکاو "خوب...
-
شما ؟
چهارشنبه 13 بهمن 1389 19:19
گفتم برم گوگل یه سرچی بزنم دیدم یک گزینه جدید اومده روی گوگل با این نام : Museums of the World - now introducing the Art Project, powered by Google کلیک کردم و گفتم چه جالب !!! بعد گوگل نوشت : Your client does not have permission to get URL / from this server. (Client IP address: 78.38.182.00) You are accessing this...
-
شما خوبی ؟
سهشنبه 12 بهمن 1389 22:18
امتحانات تموم شد و باز هم طبق عادت ۱۶ ساله یادم رفته که قرار بود چه کارهایی انجام بدم . همیشه موقع امتحانات پر می شم از ایده ها و افکار جدید که باعث میشه امتحاناتم را خراب کنم . بعد از امتحانات هم یادم میره . چی می خواستم . دکور اتاق را تغییر دادم . یه تخت خریدم و چون خودم پولشو دادم احساس میکنم از ناحیه کمر دچار...
-
برف بارید و زنده شدم . . .
چهارشنبه 6 بهمن 1389 23:07
امروز از قدم زدن لذت بردم . فکرش را هم نمی کردم که دوباره برف بیاد ولی اومد . از بارش برف اول مثل برف امروز خوشحال نشدم . خیلی قشنگ بود و به مدت 5 دقیقه بعد از مدت ها لذت بردم از اینکه زنده هستم و می تونم در چنین هوایی قدم بزنم . 5 دقیقه رویایی . هوا زیاد سرد نبود و می شد دونه های برف را حس کرد . چندتایی شون نشستن روی...
-
کمی با خویش
دوشنبه 4 بهمن 1389 22:08
قبل ها که هنوز فریاد نزده بودم ، هنوز به ابتذال عمومی شدن نرسیده بودم ، از یک موضوع رنج نمی بردم . آن هم این بود که من رازی بودم ، برای خودم مکتب و زندگی جدایی داشتم . ولی اکنون مدتیست که دیگر نمی توانم در خود فرو بروم . این روزها خودم را پیچ و تاب می دهم و در خودم خم می شوم که به آن روزگاران بر گردم ولی نمی شود . اما...
-
فروشی نیست !
شنبه 2 بهمن 1389 23:33
دلم برای دیدن یک طلوع تنگ شده ... و برای دیدن یک غروب ... ولی هنوز نمرده ام . اینو یادت باشه رفیق . و به اندازه ی دو جفت کلیه و یک قلب و قرنیه چشم و پوست و ... ارزش دارم . امیدوار باش رفیق .
-
من خوبم ...
پنجشنبه 30 دی 1389 23:26
یک روز خیلی سرد در کتابخانه... به دست خطش کاری نداشته باشید !!!!!! لعنت به قانون های نانوشته و این هرج و مرج افکار بی قانون . خودت می سازی ، خودت خراب می کنی ، خودت قربانی می کنی . گاهی ابراهیم ، گاهی اسماعیل و گاهی هم به اندازه یک گوسفند هم نمی فهمی . کلمات سربازانی هستند با کفش های استوک دار که مدام در حال تمرینات...
-
canon تو کجایی ؟
چهارشنبه 29 دی 1389 23:55
دلم برای عکس نوشته ها تنگ شده بود . یاد روزهایی می افتم که فقط دنبال سوژه برای عکاسی بودم . البته نه با دوربین Canon بلکه با دوربین 3 مگاپیکسلی موبایلم . دوست دارم عکاسی را به صورت حرفه ای دنبال کنم ولی شک میکنم که نکنه فقط بهانه ی خریدن دوربین باشه ؟! اما این روزها فقط با چشم ها عکس میگیرم . در تمام طول روز توی ذهنم...
-
یک روز برفی در کتابخانه ...
دوشنبه 27 دی 1389 00:12
دل به بودن خوش کرده ام به دویدن در باغ چشمانت آرزوی محالی نیست رسیدن چون سیبی در گرمای دستانت یک روزی برفی در کتابخانه ۲۵/۱۰/۸۹ ـــــــــــــــــــــ جواب هر سلامم یک خدا حافظی بود درپی بهانه برای سلام بی بهانه جوابت خداحافظی بود تقدیم به محمد که دلش گرفته بود
-
بفرما Espresso
شنبه 25 دی 1389 14:06
نظرتون چیه وبلاگ را کمی تغییر بدم ... شاید وقتش رسیده که کمی وبلاگ نویسی را جدی تر دنبال کنیم . تا اون موقع شما یک فنجون Espresso مشاهده کنید . . . این Espresso داستان های زیادی داره . و میشه به فیلم " بر باد رفته " در آن شب کذایی اشاره کرد .
-
گل نیلوفر
سهشنبه 21 دی 1389 22:38
سلام نوشتن برام راحت شده بود . هر شب وبلاگ را به روز می کردم برای یک نفر و برای یک نفر ... داستان زندگی منم اینطوری پیش رفت . هرگز در خودم نمی بینم که جا بزنم و یا کم بیارم در این مورد ، چون اعتقاد دارم به عشق م . پس دوستان خواهش می کنم منو محکوم نکنید . نه ساده عاشق شده بودم که ساده بخوام از دست بدمش ، نه اینکه ساده...
-
ثانیه شمار
سهشنبه 21 دی 1389 13:53
سلام روز شمار تموم شد ولی ثانیه ها ، رها نمی کنن . مثل یک سال زمستونی کش میان . کاش امتحان نداشتم و می رفتم یک طرفی برای چند روزی گم می شدم . می رفتم یه جای دور ...یه جای خیلی دور ... جایی که ... . بی خیال ، به خودم قول دادم بزارم به زندگی و آرامشی که میخواد برسه . و من فقط براش دعا کنم . شاید همه بگن که باید دووم...