عکس نوشته های من

من اناری را می کنم دانه،به دل می گویم،خوب بود این مردم دانه های دلشان پیدا بود

عکس نوشته های من

من اناری را می کنم دانه،به دل می گویم،خوب بود این مردم دانه های دلشان پیدا بود

دستهایت نمیگذارند

خیالی نیست جز اینکه  

 از آسمان دل ما که می گذرد ، ابرها ، رویایم را سایه باران کنند . 

 چشم خیالم خیره به آسمان نماند و تا روزها و روزها  دعا نکند ، که خدایا باران ببارد . 

کاش دستی از آسمان به کویر دلم نزول می کرد و من را تا بیکران دشت های سبز میبرد و نشانم میداد که شادی هنوز در دست عابران چند صحرا پایین تر موج می زند .   

-------------------------------------

اگر  دستانت را زود بگیرم بی جان میشوی ، کم کم رنگ از رویت میرود .  

گل من ، تو هنوز برای عاشقی جوانی ، ولی زیبایی ات ، زیبایی ات ، و دست های پر مهرت چشم هایم را بسته اند به حقیقت ، یه رویایی که نمیشود به آن جان داد . بگذار برایت قصری بسازم از احساس ، از عقل ، از مهربانی .  

گل من : هنوز زود است . بگذار که ریشه هایمان خاک ها را بشکافند و در عمق زندگی معنای زندگی را دریابند ... 

گل من ، عشق من ، بگذار احساسمان را پاک نگهداریم و به هر عابری به چشم خائن خیره نشویم ... بگذار خیالمان راحت باشد که در گلدان زیبایمان منتظر صعود به خوشبختی می مانیم تا زمانیکه ریشه هایمان همدیگر را در آغوش بگیرند .  

به حسین و ع ...  

قبیله ی باران

تنها برای بارانی مینویسم که هنوز نمیدانم اهل کدامین قبیله است .  

سوار بر اسب در دشت های سبز از چمنزار می تازد . گیسوانش را خوب میتوانم ببینم که در باد چگونه تاب میخورد و هنگامی که می ایستد چند تار مویش بر صورتش آهسته می رقصند و و باز به قصد فتح بلندی دیگری شتاب میگیرد .  

به بلندای آسمان فریاد میکشم که هااااااااااااااااای ، بارانم ، در قبیله رسم است که عاشق را چند باری می رانند ولی مهربان ، مرا تاب ایستادن نیست . جان از تنم رها میشود وقتی که میخندی به ابرها ، وقتی که میخندی به آسمان ، وقتی که می دوانی اسب را ... 

نمی دانم از کدام قبیله ای ...

دستهایت

 چند نوشته ی کوتاه در شبی که تنهایی آزرده ام کرد ...  

دستهایت را باز کن ، کمی آسودگی می خواهم . کمی آغوش برای با چون خودی تنها بودن . همانطور که دستهایت گونه هایم را لمس میکند آهسته در گوشم زمزمه کن : برای دل بارانی ات خوشحالم ... 

 

دستهایت را باز کن و دست در دست جنگل بگذار . بگذاردستهایت به اندازه ی تمام درختان شهر باز شود ... دلت را به آسمان بسپار و چون باران در درختان جاری شو . بگذار برای یک بار هم که شده سبز بودن را لمس کنی ...  

  

بخند ، بلند تر ، بخند ... اگر نخندی فکر میکنند از خشنودی آنها دلگیری . بلندتر بخند . بگذار صدایت ، گوش پر شده از حرفهایشان را کر کند . اصلا گوش هایت را هم بگیر و بلند بلند بخند تا بدانند تو از دیدن دستها در بند یکدیگر دلگیر نیستی ...  

 

-------- 

می خوام در آخر هر نوشته ای تکه ای از نوشته های قدیمی ام را بنویسم ...  که چند سالی از نوشتنشون میگذره و الان از دل وبلاگ قدیمی بیرون آوردمشون ...

لا لا لا لا بگم قصه
بزرگشو زندگی سخته
لا لا لا لا چه می دونی
که عشق هم شد خیابونی
لا لا لا لا هوا سرده
دل آدم پر از درده
لا لا لا لا از آن روزی
که عشق هم شده امروزی
لا لا لا لا از اون نامه
که دادی تو به یک خنده
لا لا لا لا شدم دلگیر
که گفتی عشقت عالمگیر
لا لا لا لا چه می دونی
که عشقم شد خیابونی
لا لا لا لا چه می دونی
که از غصه تو می خونی

راهی که به باران می رسید

سلام  

با خبر شدیم که blogfa فیلتر شده ... خدایش بیامرزد . (البته نگران نباشید بر میگرده ،  فقط میخوان ببینن شما چقدر عصبانی میشید ) 

---------------------------------------------------------

آهای باران  ، بیا ، برایت چای آورده ام . بیا تا با هم زیر درخت آرزوها بنشینیم و از خوشبختی بگوییم . چمنزار را نگاه کن ،  باد را در آغوش میکشد و با او هم نوا میشود و رقص کنان پا به پایش می رود . بیا ما هم با آنها راهی شویم . دست در دست یکدیگر میگذاریم و دل به باد میسپاریم و با او به ناشناخته ها می رویم ... آنجایی که دست کسی به نیمه ی گمشده ی دیگری نرسد و تمامی دل ها سهم یکدیگر شوند . اه که چه ارزوی شیرینیست ، آنگاه که من تو را در میان میلیون ها آدم بیابم ... در چشمانت غرق میشوم و با گرمی دستانت جان میدهم . لیلی من ، باران من ، از کدام قبیله ، از کدام آسمان تو را بخواهم . به کدام نا شناخته سفر کنم . آهاااااااای باد صبر کن . کمی آهسته تر . من نیز گشده ای دارم .  

اوه باران ، تو مرا به کجا ها که نمیبری ! صدایت کردم که با هم چای بنوشیم .

خیال خوش

 

 

خیال خوش با حال ما بیچارگان  

آنگونه که باید نمیسازد دوستان !

سرد

سیاسی نه !!!  همان لعنت بر این روزگار سگی ...

هدفون را در گوشم میگذارم و به موسیقی گوش میدهم . به نت های ملایم با صدای بلند . آدمک ها در شهر راه میروند . دوست دارم هیچ صدایی سکوت را برهم نزند  . همه زبان در دهان خفه کنند و فقط راه بروند . بگذریم هیچ ... 

--- 

نمی دونم چرا اینطوری مینویسم ... مثل عکس های سیاه و سفید که هرچه قدر هم زنده باشند ولی سردی در خونشان موج میزند .

روزگار سگی

فردا ۲۲ خرداد  

وقتی حتی اگر یک مگس نیشتون میزنه طوری رفتار نکنید که انگار اتفاقی نیفتاده ... حداقل میتونید بگید (( آخ )) ...  

روزهای خوب از راه نمی رسند مگر اینکه مردم برای آرزوهایشان تلاش نکنند .  

الان چشمانم از نفرت در حال استفراق بغض هایی است که روزی چون تیر بر قلب بادیه نشینان سیه دل خواهد نشست . نفرت تمام وجودم را گرفته . حتی نمیتوانم به روزهای خوب هم فکر کنم . ولی هنوز زنده ام .  

نمیدونم چی دارم مینویسم . فقط ... لعنت به این روزگار سگی ...

سگ ولگرد

هفته پیش بود که در مسیر کتابخونه دیدمش . زیر یکی از ماشین ها خوابیده بود و زوزه می کشید . نشستم که ببینمش ، ولی فرار کرد ... یکی از پاهاش را گرفته بود بالا و با سه پا می دوید . بیشتر که دقت کردم دیدم زخمی شده . گفتم حتما بعد از چند روز که ازش مراقبت کنه خوب میشه . به همین خاطر داره خیلی احتیاط میکنه .  

امروز بعد از یک هفته دیدمش ... داشت از سر کوچه میومد . خیلی ترسیده بود . هنوز زخمش خوب نشده بود . و چون پای زخمی کوچک شده بود حدس میزنم که دیگه خوب هم نمیشه . بعد از چند ثانیه بچه ها از سر کوچه رسیدن ... با سنگ و چوب . اونها از اونور و بچه های داخل کوچه هم که متوجه شدند از اینور ... یکی چوب بر میداشت ، یکی سنگ ، یکی ،دمپایی در میاورد ، یکی هم داد می زد . من و سگ ولگرد وسط بودیم ... زل زدم توی چشمهاش ، شاید در 10 ثانیه 10 بار به دو طرف کوچه نگاه کرد . پر بود از دلهره . من بودم و یک تکه نان و سگه بود و سه تا پا . نمیدونم چه چیز این بدبخت باعث شده بود که بچه ها بیفتن دنبالش . به نظرم مظلوم تر از اون توی کوچه پیدا نمی شد . خلاصه محاصره تنگ تر شد تا اینکه مجبور شدم یه راهی براش باز کنم تا فرار کنه . رفت اما با 20 تا بچه که دستاشون پر بود از سنگ و چوب و دمپایی .  

سگه که رسید سر کوچه یکی از همسایه ها در حالی که بچه اش را بقل کرده بود اومد و گفت ... ااااااا پس هاپو کو ؟ گفتن هیچی هاپو ها رفتن دنبال سگ بدبخت .  

--- 

واقعا بده که به چیزی غیر از خودمون اهمیت ندیم .

کویر

در انتهای راه مانده ای چشم انتظار کدامین رویا !؟  

vahid 

 

 هااای کویر ، دلت که میگرد ، آسمان را رها کن و دل به آرزوها سنجاق کن .

در نا کجا بودم که شنیدم ...

 چند نوشته کوتاه  

 یک شب در خانه

حتی اوس ممد ، کفاش سر کوچه که زنش  مرده هم میگه : من عاشق این دخترهای مدرسه ای هستم ... کاش میفهمیدند کفش واکس خورده چقدر قشنگه میشه  . 

 --- 

یک شب در بازار

گفت :  شیره    

گفتم : رنگش که خوبه   

گفت : میگم شیره  

گفتم : از رو بزار  

گفت : برو  برات بکشن عمو

گفتم : کجا ؟   

ترازو : ۱۰۵۰ گرم  

گفت : اینم دوتا روش بشه ۱۵۰۰ گرم  

 ---

یک روز در صف نان

زری : میگن مرده*  

پری :  دوتا زن داره ! 

زری : موقع خرید گوشت اینطور شد .  

پری : آره ، زن اولی هم توی صف شیر پیدا کرد .   

--------

* مُرده  -  مَرده

پرانتز

صبر کنید !‌ به رسم قدیم هایم مینویسم ... 

 اگر دلتان گرفت و  آسمان نگاهتان بارانی که نه ، ابری شد . من در باغ آرزوها ، زیر همان درخت همیشگی یک فنجان چای داغ مهمانتان میکنم .  

!!!

خوب چون چندتا از بچه ها از سنگین بودن سایت گلایه کردند من هم مجبورم زبان صحبت از عکس ها بگیرم و بنویسم .  

!!! 

عاشقی آنقدر کوتاه است که مهلت زمزمه کردن نیست . فریاد بر آورید که عاشقیم .  

وقتی گفت عاشق شده ،  زل زدم به صدایش . به شوق فریادش ، به مستی خیال انگیزش . نمیدانم چون رویا ها دستانش سرد بود یا نه .  

عاشق صد رویا دارد و هزاران نامه در دل ...   

---------------------------------------------------------

به ح.ص : خوش به حال کسی که نامه خوان دل شماست .

نیمه ی گم شده

چشمهایت صد راز نگفته می مانند  

همه می گویند که قهوه ایست  

من می دانم که صد برگ زندگیست ... 

------------------ 

امشب اصلا نیستم که بخوام معذرت خواهی کنم بابت نوشتنم ... که " دل به دست کمان ابروییست کافر کیش " ... کاش می دانستم کیست ... شاید هم که ادم نیست .

این سیب نصف کرده را از کدام یخچال ، از کدام خانه ، از کدام شهر باید جست ... آهاااااااای گوگل باز ها به فریادم رسید . مبادا نازنینم امشب در دستان دیگری بوییده میشود و با چند دندان تیز به  حلقوم سیاهش سرازیر می شود .. اهای نیمه ی گم شده ام کجایی ؟ بجویید دل آرامم را .  

دست بر آسمان برده ام " الا ای اهل عشق بازی     پیدایش کن ، انا فدایی "  

----------------- 

این طور نوشتن هم عالمی دارد که قول میدهم بار آخر باشه ...

دلم لرزید

دلم لرزید  

دلم برای عشق "دیگری" لرزید  

دلم برای انکه عاشق بود ترسید  

و من چقدر خوشحالم که  " هنوز عاشق نشده ام " .   

هنوز مردم شهر پروانه مردن را نمی دانند ... 

 هنوز آسمان دلشان بارانی نیست . 

 درست است که عاشق می شوند ولی  

                       نگاهشان در چشم ها جاری نیست  !  

باز بر خود بانگ میزنم که هی : تو از عشق چه میدانی ؟ مگر چند بار عاشق بوده ای ؟ مگر چند بار تلاش کرده ای عاشق باشی ؟ دل به دستان رویا داده ای ، ای دیوانه ی نازک دل ... 

وباز ان شعر قدیم را میخوانم که خود سروده بودم ، که کس ندانست وزنش و قالبش چیست و چه نام دارد ...  

عشق را گفتم چیستی ؟  گفتا خیال  

خیال را گفتم چیستی ؟ گفتا محال  

گفتمش در نیستی چگونه توانی زیستن  

گفتا که این را عاشق میداند و بس  

----------------------------------------- 

به یاد روزهایی که کویر زنده بود ...

به یاد باران که روز آخر نخندید ... 

به یاد شمعدانی ها که رفتند ..  

به یاد شقایق ها که بر نگشتند ...  

به یاد تمام خاطراتم در وبلاگ " کویر "

 

بهار

bahar  

 

bahar 

 

bahar 

 

bahar 

چشمهایت را به دیدن زیبایی ها عادت بده . حتی گنجشک های خوشحال روی درخت ... پا به پای خنده هایشان برو ... تا آنجا که دیگر جایی برای زشتی ها نباشد .

اصفهان

اصفهان   

اصفهان 

  

اصفهان 

 

روزهای زیبا همیشه در ذهن آدمی جاویدان خواهد بود .  

سلام

سلام  

بعد از یک و یا دوماه استراحت بازم اومدم . 

قرار بود با شیوه ای جدید و دنیای جدید آپ کنم که پشیمون شدم و باز اومدن سراغ عکس ها و دل نوشته ها ...  

سلام به همه دوستان گل

به زودی با موضوع بسیار جدید و جالبی در خدمت شما خواهم بود .... حتما منتظر باشید... نیام ببینم کسی نیست .

آپلود عکس

امیدورام دیگه با مشکل فیلتر شدن سایت های آپلود تصاویر روبه رو نشیم ...  

این بالایی ها را خودتون برداشت کنید چی باید نوشته باشم  ...

جمهوری اسلامی

در این عید اتفاقات زیادی افتاد  

مثلا ما فیلم هایی  را دیدیم که به قول آقایون مشکل دارن ... یا برنامه هایی را دیدیم که به قول حضرات با مبانی دینی مشکل دارن ولی خوب همشون پخش شدن ... 

۱- فیلم دعوت از ابراهیم حاتمی کیا : درست بعد از اصلاحات فکر کنم که ما فیلمی ندیده بودیم که در اون خانم ها به این راحتی باشن و مثلا اون جلوی موهاشون یه خرده نمایان باشه .  

۲- مسابقه (( با هم )) - که در اون شوخی ها و حرکاتی که انجام میشه خلاف اون چیزیه که ضرغامی اینا میخوان .  

۳- فیلم به رنگ ارغوان اونم برای حاتمی کیا  

۴- مشاعره اونم با حضور خانم ها : شعر خوانی با رعایت وزن شعر و کمی پیچ و تاب دادن به اون  

و ...  

۵- پخش فیلم سرگذشت عجیب بنجامین پاتن  که معنی تازه ای داشت ( هووووع )

۶- مردم در ۱۲ فروردین به رهبری رای دادند .  ( اسنادش موجوده )

۷- فرق بین کشتی و قایق را هم فهمیدیم .  

-------------------- 

موضوع از همه مهمتر اینکه چه کسی به غیر از ده نمکی میتونه بیاد در مورد دعا کردن مسخره بازی در بیاره ...  

من اصلا آبم با این آدمک توی یه جوی نمیره ... دوست دارم کلشو بکنم . ( خیلی روشن گفتم نه ! )  

و این که ببر کجای عید بود ؟  

و یک تشکر از شهرداری اراک که همه جای اراک را پر کرده بود از هفت سین و ببر که واقعا عالی بود . این آخری ها فهمیدن که بابا ببر، بده ،جیزه ، سال همت و مضاعف ایناست .  

------------------- 

راستی مردم فرانسه ریختن تو خیابون که(( مرگ بر سارکوزی)) ، و پلیس با آب مردم را خیس کرده ، وای وای چقدر بد . ببینید دیکاتوری را . پلیس انگشت کرد تو چشم یکی از معترضان و الان دارن چشمشو با آب تمیز می کنن . اونو را ببینید مردم یه عکس سارکوزی را آتش زدند . مردم به تنگ اومدن . ببینید پلیس هاشون باتوم دارند ، اما چرا دستشون نیست ! بل کارگرها در فرانسه هم معترضن و در کارخانجات تجمع کرد و حقوقشون را می خوان .  

وای وای چه کشور بدی ، سارکوزی خون مردم را توی شیشه کرده .  

خبرگزاری جمهوری اسلامی ایران

کویریات

سلام  

ـــــــــــــــــــــ
کلی برای نوشتن موضوع دارم اما الان هیچکدومشون یادم نمیاد ... اول بگم که خدا رحمت ( مثلا لعنت ) کنه اونی که بعضی سایت ها را فیلتر میکنه . عکس هایی که توی وبلاگ گذاشتم را از چندتا سرور آپلود کردم چون هر چند گاهی این سایت ها فیلتر میشن و کار وبلاگ منم میخوابه .  

ـــــــــــــــــــ 

۱- ایام عید بود و رفته بودیم باغ وحش ( هوووو ) همینطور داشتیم میگشتم و سعی میکردم که پسر عموی کوچکم را مهار کنم که رسیدیم به قفس گراز ها ُ داشتم برای پسر عمو که ۶ سالشه توضیح میدادم که از اینا توی جنگلهای شمال خودمون زیاده و از این نوع چیزها که یه زوج خوب با یک بچه از کنارمون رد شدن و باباهه همینطور نگاه کرد تو صورت بچه اش و گفت:(( کثافت بچه )) من که جا خوردم . نگاه کردم دیدم واقعا جدی میگه و بعد از اینکه بچه گریه اش گرفت ، رفت دستشو گرفت .  

2- پیش بینی شده که سال 2012 همگی میمیریم . اول فیلم بود اما بعد از اینکه به شبکه خبر راه پیدا کرد فهمیدم که نه مثل اینکه دروغه . خلاصه اینوری ها هم پیش بینی کردن که بله ، میشه . از نشانه هاش هم همین درگیری بعد از انتخاباته ... باور نمی کنید؟ حتی یه کتاب هم چاپ کردن . با این نام که سال 88 یا 89 سال ظهور انشاا.. اگر درست یادم مونده باشه .  

3- کی میگه ایران زندانه ؟ جلوی چشم خود من جلوی باغ وحش یه چندتایی آدم با ماشین های زرد جمع شده بودند ( فکر کنم رنگ کودتاشون بود ) شعار میدادن : آزادی ، آزادی ، آزادی