این عکس با همون دوربین موبایل خودم گرفته شده . فعلا باشید تا عکس های اصلی را رو کنیم .
پ.ن: canon EOS 600D فکر کن !!!
سلام
بعد از 40 روز اومدم خونه . دلم برای وبلاگ آپ کردن های خونگی تنگ شده بود .
سال جدید شما قدیمی ها به سبک خودم مبارک .
حالا حالاها مونده تا دوباره نوشتن یادم بیاد . فقط یه شعر هست که تو اون روزهای سخت یهو تونستم بنویسم اونم اگر اسمش شعر باشه که معجزه ست .
عاشق همیشه غمی دارد
غم بودن
نبودن
از دست دادن
عاشق همیشه منتظر است
نگاهی که بگوید بیا
یا ابروانی که تیر می زنند
به خال آسمان
که یعنی : نه
دل برکن و قدم زنان برو
به آستانه منزلی
که کنج اتاقی ، چشمی خیس شده
و تسبیح می اندازد : احساسم را
می فهمد ، نمی فهمد ، می فهمد ، نمی فهمد ...
پ.ن:ای جان ، دلم برای پ. ن هم تنگ شده بود . کلی عکس هست که باید ببینید . از اون پرشی ها ...ها
آخییییش . تموم شد . ولی یه چیزی میگم خوف نکنید . من تنها کسی هستم که تونستم در مدت زمان 4 ساعت گند بزنم به 8 ماه زندگی خودش .
کنکور تموم شد ، طوقی پر زد رفت و من ماندم و یه سر بالایی که نمی دونم اونورش چیه ؟
حدود 10 روزی میشه که اومدم اراک و به نیت کشتن خودم و کار کردن تا اخر اسفند هستم . ولی الان دلم خیلی خیلی برای مرغ عشق ها و قناری هام تنگ شده . ماهی هام هم همینطور . دلم برای پدر و مادرم بینهایت .
التن میرم ولی فردا با دست پر و یک آپ وحید گونه میام
فردا کنکور ...
یک عدد لوح فشرده موسیقی، شاد و جلف، دارم کپی می کنم که فردا بعد از کنکور با چند تا از بچه ها بریم ، بزنیم و برقصیم تا مهره ی 25 ام کمرم ...پق بزنه بیرون . تمام استعدادم را فردا دوستان شاهد خواهند بود .
من ا.. توفیق
وحید .ش
پ.ن:بابت این طرز افتضاح آپ کردم معذرت خواهی .الان اصلا درحالت عادی نیستم .
بدترین درد ها آن وقتی است که نسل جوان آنچه را که در کتابها می خوانند جدی بگیرد . دوران شعر به سر آمده و دوران نثر آغاز یافته ، رویاهای جوانی شعرند و زندگی واقعی نثر . چه بدبختی بزرگی اگر در زندگی شعر نمی بود و چه بدبختی بزرگتری اگر بعد از شعر نوبت به نثر نمی رسید. "نان و شراب "
دارد به سحر دعا اثر ها
دست من و دامن سحرها
پ.ن: 5 روز تا کنکور ... نبود ؟
وقتی کفترات شبونه همه رفتن زیر چاقوی یه نامرد،کله سحر چشات خشک میشه به کفترهات که از بس غلت زدن تو خون،شدن مثل کفترهای نشون شده و جفت کت هاشون(بالهاشون)انگاری رنگ قرمز زدن .
رفیق یعنی "جواد طوقی" که دآش کوچیکه ش را فرستاد دنبالم که برم پیشش . رفتم خونشون به دآشش گفتم کجاست؟ سری کرد هوا و گفت سر جاش . نا نداشتم پله ها رو برم بالا ، غم کفترهام یه طرف ، غم خال شدن طوقی جواد یه طرف که اتیش می انداخت به جونم . رسیدم بالا رو بوم ، دیدم "جواد طوقی " نشسته و آروم آروم پرهای کفترهاشو قیچی میکنه . زدم رو شونه اش که : خل شدی باز ؟ گفت نه . دل ندارم ببینم کفترهام تک و تنها دارن خال میشن و تو چشات پی طوقی منه .
پ.ن1 : یک پله رفتم بالاتر .
پ.ن2: 10 روز تا کنکور
پ.ن3: تو را نادیدن ما غم نباشد / که در خیلت به از ما کم نباشد
همیشه صبح اول وقت ، قبل از بله ها و نه ها و باید ها و نباید های آدمیزادی می رفتم رو بوم تا به اونهمه چشم که دارن نگام می کنن بله بگم و در قفس و باز کنم تا بریزن کف بوم و کم کم یخشون وا بشه و برن خال آسمون بشن .
منم سر به هوا بیفتم اینور بوم ، اونور بوم ، توی کوچه سنکندری بخورم و خیت بشم جلوی چشم دخترای محله که گویا نقل مجلسشون شده سر به هوایی و گیجی ما .
کفتر های بوم ما خیلی وقته پریدن و رفتن رو بوم غریبه . شدن شکار یه پاپر زپرتی . از وقتی یادم میاد هیچ وقت کفتر شکار نگرفتم . چون خودش رو بوم من بود و دلش رو یه بوم دیگه . نقل ، نقل آدمیزاده که اگر جفت شیش نیاوردی دعا کنی قاپ رفیقت جفت بیاد . حداقلش فردا سر دلتنگی ، موقع نامردی ، وقتی میری جلو آینه تا صفا بدی به جمال هر چی عشقه ، میزنی رو شونه ی خودت که داشی درستش همون بود .
پ.ن : چقدر خوبه آدم دپ نباشه
۱- "گلشیفته فراهانی" خودش را فدا کرد ... حتما همه اون عکس ها و فیلم ها را دیدن . خیلی ها ، خیلی نظرها دادن . منم می خوام نظرم را بگم . گلشیفته همون کاری را کرد که " محسن نامجو " انجام داد . طغیان کرد و خودشو فدا کرد . شاید درصد سوختگیش خیلی بیشتر از نامجو باشه . ولی من و تو می دونیم که گلشیفته از نسل ما بود . هر فیلمی که بازی کرد زبان یک نسل بود . این عکس و فیلم را هم امیدوارم مثل خیلی ها پای "بی بند و باری " نذارین که نیاز به نمایش نداره .
2- دیشب خونه ی یکی از دوستان جمع بودیم . در مورد همه چیز بحث کردیم و در آخر دیوانه و وا رفته موندیم که چه کنیم . از قضا دوستمون اهل موسیقی بود . ستار را بر داشتم و مثل همیشه در هم و قاطی پاطی زدم . یخ دلم داشت آب می شد ... آب آب . دلم به حال خودم و نسل خودم سوخت . 3 تاشون جلوی چشم خودم بغض کرده بودن .
3- مجنون تر از این می خواهی ام ؟
"خوش به حال دیوونه که همیشه خندونه "
بهار باران خورده
چشم های اطلسی تو را
کم داشت . . .
د لامصب چه مرگته ؟ وقتی جلوی هر کس و ناکسی لخت و ... برهنه ، جولان میدی میشه همین دیگه . میشه همین که دلت می خواد حرف بزنی و نمی تونی و سر از قفس مرغ عشق ها در میاری .
خودم جای همه نبودن ها هستم . فقط لازمه که بدونم هستم. مثل قدیما که بابا می ایستاد کنار در حیاط تا من برم دستشویی و می گفت : برو من دارم نگاه ت می کنم .
پ.ن : هنوز هم اسم باران شوق زندگی را برام دو برابر میکنه .
شمس لنگرودی میگه :
دلتنگی
خوشة انگور سیاه است
لگدکوبش کن
لگدکوبش کن
بگذار ساعتی
سربسته بماند
مستت میکند اندوه.
بعضی وقت ها غم هایی هستند که نمی دانی از کجا می آیند . به کجا می روند . و در این میان از تو ، که تنها ایستاده در گوشه ای و لب بسته و نظاره می کنی چه می خواهند . دست بر گریبان تو می اندازد ، گویا سالهاست که به دنبال تو بوده . گلویت را فشار می دهد که بگو ، بگو . ولی چه ؟
دیوانه وار فریاد می زنی ، می خندی ... بس است ؟
گاهی اوقات غمی می آید . که می دانی اش ، می فهمی ، چون کبوتری غمگین می رقصد و وارد می شود . درست مثل صحنه ای از یک تاتر . سیاه بر تن دارد . تو دوست داری سیاهش کمی رنگی بود مثل بنفش یا قرمز . رژ لبش خون است . می رقصد و هیچ نمی گوید . نظاره می کند و می چرخد به حول یک نقطه که تو باشی . زانو می زنی و سر می چرخانی ، چون صوفیان مست از شنیدن یک زخمه ی تنبور . می چرخد و هیچ نمی گوید . هر دو با موسیقی می رقصید او به دور تو و تو به دور وهم رهایی .
گاهی اوقات غمی هست که می سوزاند . هر چه می دوی بیشتر گر می گیرد . آقا ، خانم ، یک سطل آب ، لطفا ... .
نمی دونم وقتی این شعر را نوشتم دلم کجا بود .
خوشا در کوی تو بالی گشودن
به بزم عاشقان شعری سرودن ...
این من بی ثبات من ، دوش کجا پریده بود ؟
در میکدۀ شهر شلوغ ، دل به که با سپرده بود
هوای پرواز بود مرا ، بال و پرم ربوده بود
تا پر و بال نو رسید ، دل به خاک رسیده بود
همین ...
آره رفیق ، یه روز ما هم دلمون هوایی بود .
بین یک پازل ۱۰۰۰ تیکه و کتاب "جنگ و صلح "کدام یک را انتخاب میکنید ؟ جاتون خالی رفتم کتاب را بر داشتم و دادم دست خانومه که حساب کنه . چشمم افتاد به پازل ها ، خیلی بودن . دست گذاشتم روی یه 1500 تیکه که گرون از کار در اومد و معامله نشد . خلاصه بد رفت رو مخم و کتاب ها را پس دادم و پازل 1000 را خریدم .
قناری ها را هم که گرفتم و الان در دوره ی آمادگی جهت جفت گیری هستند . مرغ عشق خوبیش به اینه که کلا میندازی کنار هم و غذا میدی و حدود یک ماه بعد میای بچه ها را می بینی . و واقعا لقب قناری باز ، لقب والایی ست . نصف زحمتش میشه خریدنش که شامل بخون بودن یا نبودن ، نژادش چی باشه و ... . مراحل زندگی مشترک قناری را بگم؟ : دردو قفس جداگانه نگهداری میکنید به طوری که حتی همدیگر را هم نبینن ، فقط صدای هم را بشنون . در قناری ها جنس نر فقط می تونه بخونه. آقا نره شروع میکنه در خلوت خودش چهچهه می زنه . خانومه میگه وا ! کی بود ؟ کجا ؟ به صداش می خوره خوب باشه . تحمل نمیکنه و میگه هوی من اینجام !!!! نر میگه چی ؟ کجا ؟ صبر کن بازم برات بخونم عزیزم . خلاصه نامه میدن ، شعر می خونن ، ایمیل میزنن و ... . وقتی نوع ماده آماده شد ( جهیزیه و تمام شدن درس و اینا ) در جواب آواز آقاهه ریز می خونه . در واقع زیر زبونی بی تابی میکنه . بعد در دو قفس جدا در کنار هم قرار می دهید . دیگه دیوانه بازی شروع میشه و وقتی هروقت دو به دیواره ی قفس چسبیدن و انگار می خوان زمین را گاز بگیرن دیگه آماده ی اماده هستند . میرن خونه بخت . اگر جویای حال مرغ عشق ها باشید خوبن .
چند روز پیش با خودم داشتم فکر میکردم که درس بخونم چی بشه ؟ فرق بین لیسانس و فوق لیسانس چیه ؟ تا کی می خوام توی این دانشگاه ها و کلاس ها الاف باشم ؟
از شغل قبلی ام استعفا دادم . ریسندگی دیگر برایم معنایی تازه نداشت . الان در شغل شریف دیدبانی خدمت می کنم و هر گاه وقتش برسد من باید فریاد بزنم و دیگران را با خبر کنم . ولی هر روز باید کوهی را برای رسیدن به نقطه دیدبانی بپیمایم .
پ.ن : هیییییی دلم می خواد همه این نوشته ها را پاک کنم . بیهوده نیست ؟ هست ؟ این وبلاگ نویسی و نوشتن و خود گفتن و خود خندیدن ها یه دنیاییه و زندگی واقعی یه چیز دیگست .
پازل 1000 تکه . فکرشو بکنید اینهمه دکمه بشه هزار قسمت .
دلم می خواد الان برم یه قلم با کاغذ بردارم و بنویسم . بنویسم . بنویسم .
شاید هم یه فیلم نگاه کنم . ایرانی نه ، حتی اگر کیارستمی باشه . دوست دارم زیبایی های یه دختر (شاید فرانسوی) را ببینم که سعی داره از روزمرگی فرار کنه . یا نه ، شاید هم برای بار چندم کازابلانکا را دیدم . یا نه ، فیلم "دوباره اون اهنگ را بزن سام" اثر وودی آلن را دیدم ...
زندگی رنگی خیلی خوبه رفقا . مثل همین گلیم که دارم با قطعه قطعه اش حال می کنم . مثل فیلم "یه حبه قند" . . .
فردا میرم یک جفت قناری بخرم . تعداد مرغ عشق ها زیاد شده و از اونجایی که ما را با عشق سر و سری نیست می خوایم چندتاییش را بفروشیم .
اینم شد زندگی اخه ؟؟؟؟
مرغ عشق نر : سلام مرغ عشق ماده
مرغ عشق ماده : سلام نر من
م ع ن : بیا ماچت کنم
م ع م : بیا منو ماچ کن
م ع ن : بیا سرتو بخارونم
م ع م : منم سر تو را می خارونم
م ع ن : بیا بازم بچه دار بشیم . ارزن هست ، خونه هست ، آب هست ، نور کافی ، گاها هویج و کاهو هم که می خوریم .
م ع م : بیا بازم بچه دار بشیم .
من (در حالی که دارم بهشون نگاه می کنم و رفتم توی فکر ): هیییی روزگار کی میشه ما بریم سربازی ، بیایم ، خونه داشته باشیم ، نون بیار باشیم ، آدم سر به راه بشیم ، بریم خاستگاری ، آیا بدن آیا ندن ، رسم شما چیه ؟ حنا بندون با اوناست ، پاتختی رسم نداریم ، مامانت به من گفت : هوی ، دیر میای ، زود میری ، شب خونه مامانم اینا دعوتیم و ... . اگر تونستیم یک روز مرغ عشق باشیم . د لامسب حداقل بیا ... تا خودتو ببینیم .
دوستان نامردی نکنید یه نرم افزار bearshere یا iTunes دانلود کنید .داخل همین ها می تونید نام zaz یا هر قناری دیگه را سرچ کنید و دانلود کنید .
سلام . از اون سلام های خسته .
نمیشه ، نمی تونم . رفیق ، هم نسلی ، پیرمرد ، بچه ، حتی تو که مثل ما نیستی . نمیتونم غم همتون را داشته باشم . کاش دنیا اینجوری مزخرف نبود . اگر یک لحظه بخوای به اینها فکر کنی دلت می ترکه .
تقریبا خیلی ها می دونن که من عاشق فرانسه ام . و می خوام یه خواننده فرانسوی بهتون معرفی کنم که دلم خنک بشه . خواننده ای که هر وقت به موزیکش گوش می دم دلم می خواد بلند بشم و موهامو خرگوشی ببندم و بپرم بالا و پایین . یه تیکه از ترجمه فرانسه -انگلیسی موزیک je_veux
Give me a suite at the Ritz, I do not want!
Chanel jewelry, I do not want it!
Give me a limousine, I would do what? papalapapapala
Give me the staff, I would do what?
Neufchatel is a mansion, it's not for me.
Give me the Eiffel Tower, I would do what? papalapapapala
خدایا همچین یهو یه سری مفاهیم را بر ما ببخش . بعضی وقت ها قاطی می کنیم . یه آش می پزیم که "مراد سگ دندون" هم طبعش نمیگیره طرفش بره . بعضی وقت ها هم کلا تعطیل می کنیم و میریم . خدا ، بهمون بفهمون که عشق و احساس و تفکر و هزارتا چیز دیگه تنها ذره ای از زندگی ما هستند ، نه همه ی زندگی . عاشق می شویم تا بهتر زندگی کنیم ، تفکر می کنیم تا بهتر زندگی کنیم و بقیه ماجرا . ما زندگی نمی کنیم تا عاشق بشیم ، عاقل بشیم .
وقتی دوتایی کنار هم قدم می زنیم اولین موضوع بحث نزدیکای این کلمات می چرخه . آخه زندگی که اینطوری نمیشه . بریم کافه بشینیم (یه نفره ، دو نفره ، گروهی ) بعد یهو بزنیم تو کار عشق و مشتقاتش .موسیقی گوش میدیم ، میریم پارک ، میریم سینما بازم اینطوره .
دیگه خداییش هر موجود زنده ای بود صداش بلند می شد . البته عشق را به عنوان یکی از اون عوامل بر هم زننده تعادل مثال زدم .
کاش یه خرده ،فقط یه خرده بتونیم سرمون را بگیرم بالاتر .
وقتی بالای کوه ایستادی و سرت را دیگه تقریبا بردی داخل یه شاخه گل فقط همونو می بینی . یه خرده که سرت را بیاری بالا دریا دریا گل و گلدان و گلپسند و گلکار می بینی . می دونی از کدوم مسیر باید بری . ناهار را کجا بخوری و کجا که رسیدی برگردی. حتی می تونی تنظیم کنی که در وسط مسیر درست بخوری وسط اون 10-20 تا دختر کاپشن قرمز و شاید خدا خواست و همسر آیندمون کوه نورد از کار در اومد. خدا را چه دیدی شاید خواهرشم گرفتیم برای داداشم . با هم می شیم باجناق و دیگه هر روز شمال به حساب داداش بزرگه (دچار توهم آنی شدم ، خوب میشم)
پ.ن: یاد کتابی افتادم به نام "مشقت های عشق" که من فکر می کردم اسمش "مشتق های عشق" تا اینکه بعد از تمام شدن کتاب اتفاقی فهمیدم . فقط یادم نیست که وقتی رفتم بخرمش یه فروشنده گفتم مشتق یا مشقت !
خسته شدم از بس به خودم سرکوفت زدم . از بس از خودم توقع های بیشتر دارم . انگار قبلا ...خیلی قبلا ، خیلی بهتر بودم . انگار یه روزی من فراتر بودم . نمی دونم چرا این فکر و از کجا پریده وسط مغزم ولی حالا که اومده خیال رفتن نداره . مدام حرف میزنه ، نصیحت ، باید ، نباید ، یه پا فیلسوف شده که فقط بلده غر بزنه . اینه که اذیتم میکنه . خوب راست هم میگه . دروغ که نیست . خودم که بهتر می دونم .
امان از دست این همسفرهای قطار که تو دلمون را خالی کردن .اونها چیزشونم هم نبود ولی ما خیلی بهمون فشار اومد .میانه راه بودیم که حرف کم آوردیم و زدیم صحرای کربلا و رسیدیم به نزدیک بودن جنگ و یهو به خودم اومدم دیدم " بوی باروت" میاد . خدایا ... .
بعد از مراسم سینه زنی و روضه اینا بود که دعا کردن شروع شد . هرچی گفت ما گفتیم آمین . یهو گفت : اون یارو را نگه دار که دیدم دیگه آبمون تو یه جوب نمیره . هرچی گفت ما گفتیم اینا درست میگن . بزار یه امشب را حال کنیم و دل بدیم . ولی برادر و خواهری که شما باشید این یکی تو کتمون نمیره . ما هم نامردی نکردیم و از اون اعماق دلم گفتم : خدایا لعنتشون کن ، خارشون کن ، و باشم و ببینم که دستشون رو میشه . آمین .
طوقی پر زده رفته . دنبال چی میگردی تو آسمون. بزار بره ، هر کفتری که گردنش حلقه داشت طوقی نمیشه که .هر طوقی هم طوقی تو نمیشه . اما طوقی ، طوقی ، طوقی ... هر وقت خواستی خال آسمون بشی یادت باشه که یکی داره سربالا سربالا تو را می پاد .
دیروز فیلمی به دستمان رسید به نام " شرایط " که کلا فیلم بازیگرهای ایرانی داره ولی به نظر میرسه داخل لبنان بازی شده . هیچ نظری در مورد فیلم ندارم فقط به نظرم خانم های بازیگر جالبی داخلش بازی میکردن که اینم فقط به عنوان یک بیننده ایرانی الاصل دارم میگم . فیلم را دانلود کنید ببینید . نظر کارشناسی هم اینه در کل رنگ آمیزی قشنگی داشت ( وقتی فیلم را دیدید این جمله ی رنگ آمیزی را یاد کنید)
نفستو بده داخل ، بیشتر ، بیشتر ، حالا انگار که فهمیدی همش الکی بوده یهو نفستو بریز بیرون . سرتو چند بار تکون بده ، بالا ، پایین .
جدا باورم نمیشه که اینهمه مدت را تنهایی دووم آوردم .
خیال غرق شدن در نگاه ژرف تو بود
که دل زدیم به دریای بی خیالی ها
این تنهایی را دوست دارم ولی دیوانه وار تمایل به دپ کردنم داره و ایضا دیوانه کردنم .
یکی از روستاهای ساوه- باقیمانده یک پل قدیمی
بعضی وقت ها خط خطی کردن و یا کشیدن یک طرحی باعث میشه احساس خوبی داشته باشی . الان می فهمم یه نقاش چقدر لذت می بره .
بقیه عکس ها را نشد آپلود کنم .
فردا ، یکشنبه عازم مشهد هستم . با مسعود میرم . یه سفر دو نفره . پریشب که خیلی حالم بد شده بود حدود ساعت 5 صبح بیدار شدم و یهو دلم امام رضا را خواست . دمش گرم آقا رضا نه نگفت .
با تجویز دکتر مبنی بر تزریق 6 عدد آمپول امیدوارم خوب بشم . البته فعلا 3 نقطه بدنم سوراخ شده . تو چشم های دکتر نگاه کردم و گفتم دکتر الان خوشحالی ؟ (مرد حسابی منو چی فرض کردی که 6 تا آمپول دادی ؟ گاو ؟)
اولین سرما خوردگی با لهجه ساوه ای محقق شد . خوشبختانه یا بدبختانه امروز نتونستم درس بخونم . ولی من هستم ، چون سرما می خورم .
دلم لک زده برای یک کافه . دوستان کمک کنین و آدرس بدین . حول و حوش شریعتی ، سیدخندان ، هفت تیر ، کافه سراغ ندارید ؟
امروز چشمم یهو خورد به سررسیدهای قدیمی خودم که داخلشون می نوشتم . تاریخشون را نگاه کردم که می گفت : 1383 . واقعا ؟ خیلی زود گذشت ...
وال استریت را گرفتن و آمریکا بدبخت شد و ر...دیم به نظام سرمایه داری و الان 3-0 به نفع ما شده و ایشالله مرگ مرگ تا جام جهانی . فقط اکثر مردم آمریکا نامه دادن که جهت پاسخ به سوالات شرعی نماینده ای معرفی کنید تا کار خلق خدا زمین نماند . خداییش اگر 30 سال بر علیه نظام آموزشی یک کشور هم فوش می دادیم الان همین حال نظام سرمایه داری را داشت. راستی چه بلایی سر فیلم ها و فیلم سازهای ما میاد ؟ دیگه نظام سرمایه داری وجود نداره که طبق اون آدم پولداره بد باشه و اون بدبخته آدم خوبه ... چی میشه ؟
شما هم دیدین ؟ توی آمریکا یه پلیسه گاز فلفل زده تو صورت چندتا آدم . خیلیه هااااااا . واقعا بد شدن . خیلی بد . باید نظام سرمایه داری سقوط کنه . بنده شاهد هستم که فلانی نامه نوشت به بوش و اوباما و سارکوزی و اینا که آقایان صدا میاد !!! اون زمان گفتن یارو چت کرده . اما الان می بینیم که نه ... یارو خیلی خوب فهمیده بوده . مثل وقوع زلزه که یک عده زودتر متوجه می شن . و ما خوشحالیم . خیلی . نیشمون پیدا نیست ؟ و قرار است برای همین چند خط نوشته چیزی حدود 100 دلار از حساب ارزی شخص انگلیس بریزن به حاسبمون ، که گفتیم دست نگه دارن تا این تک نرخی شدن ارز پیاده بشه و ببینیم چی میشه.البته در حال رایزنی هستیم که سکه بهار آزادی طرح قدیم و یا طلا برامون خریداری کنن .
پ.ن1 : گند بزنم به این اینترنت و این سرعتش که نمی تونه 2 تا عکس آپلود کنه . به معنای واقعی گند بزنم . چقدر سوژه دارم برای آپلود ...
از همون بچگی عاشق این آواز خوندن های داخل حموم بودم . وقتی میای بیرون هم خسته ای و هم صدات در نمیآد و هم کلی سبک شدی . فقط هم تو مایه های دشتی باید بخونی .
خیلی خوب شد که دیروز رفتم اراک . وگرنه تا فردا امکان داشت بترکم . همین که چشمم به رفقا می افته دلم وا میشه .
امروز می خوام عقده ی عکس نوشته هامو خالی کنم .
۱- چشم ها : کاری از استاد وحید شایق . ایشان بسیار به کشیدن چشم ها علاقه دارند و در بسیاری از آثار ایشان این چشم ها به گونه های متفاوت دیده می شود . مثلا چشم دریچه ای ، چشم درختی ، چشم منتظر ، چشم شمع گونه . مطمئنا پست بعدی در مورد طراحی هایم در مورد چشم هاست .
2- بدون شرح (مسیر برگشت گوار )
3- متاسفانه سرعت اینترنت خیلی خرابه . برای همین هم از خیر آپلود کردن بقیه عکس ها گذشتیم .
امروز تهران بودم . باز هم یک پارک جدید . واقعا قشنگ بود . به معنای واقعی . بارون و خزان درختان . و دختری که داشت گریه می کرد . به نظرم سن بالایی نداشت .احتمالا هزار چیز و ناچیز ، توی مغزش داشته می گذشته که ما از اون بی خبریم . ولی خوب ، روزم را خراب کرد .
می خوام سبک نوشتن وبلاگ را عوض کنم . یه چیز جدید ...